نویسنده: صادق هدایت
خلاصه داستان:
تمامی رمان از زاویه دید اول شخص روایت میشود و از دو بخش نسبتاً جدا از هم ساخته شده است. این دو بخش گاه با استفاده از شباهت توصیفها و اشارهها به هم مربوط میشوند.
راوی در بخش اول بوف کور جوان نقاشی است که تنها زندگی میکند. او که سودای زن اثیری را دارد با ریختن شراب زهر آلودی در دهانش او را میکشد. در بخش دوم راوی نویسندهای است که همسر دارد. او نسبت به همسرش (لکاته) بطور همزمان احساس عشق و کینه و اکراه و اشتیاق دارد. او که میپندارد همسرش به او خیانت میکند، در نهایت لکاته را نیز میکشد و به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل میشود.راوی انسانی عادی نیست و خود از این موضوع آگاه است.او فردی منزوی است و نسبت به مردم عادی (رجّالهها) احساس بیگانگی میکند. راوی از رجالهها بیزار است و خود را از آنان برتر میداند. او جامعه را عامل دردها و رنجهایش معرفی میکند.راوی بطور ناخودآگاه از ناتوانی خود در انجام کارهایی که رجالهها در آنها توانا هستند خشمگین است.راوی نگران و وحشتزده است. او که در آرزوی مرگ است، زندگی خود را جبری و تغییرناپذیر میداند و از آن هراس دارد.
درباره داستان:
بوف کور مشهورترین اثر صادق هدایت نویسنده معاصر ایرانی، رمانی کوتاه و از شاهکارهای ادبیات سده 20 است.
این رمان به سبک سورئالیستی نوشته شده و مونولوگ یا تک گویی یک راوی است که دچار توهم و پندارهای روانی است. این کتاب تاکنون از فارسی به چندین زبان از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شدهاست.
قسمت هایی از کتاب:
- "در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارندو اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید."
- "نمیخواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف موهوم عشق و علاقه و الهیات پنهان بکنم چون هوزوارشن ادبی به دهنم مزه نمیکند."
- " عشق
چیست؟ برای همهٔ رجالهها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجالهها
را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری
تکرار میکنند پیدا کرد. مثل: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن. ولی
عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.
-آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک،
یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمینویسم؟
قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که بان نرسیدهاند.
آرزوهائی که هر مَتَلسازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور
کردهاست."