نویسنده: میخائیل بولگاکف
مترجم: مهدی غبرائی
برای دستیابی به تحلیلی جامعهشناسانه از رمان «دل سگ» به جای تعریفی از داستان و یا بیوگرافی نویسنده، اول نگاهی خواهیم داشت به شخصیت و کنشهای فردی و اجتماعی دو شخصیت اصلی داستان یعنی فیلیپ فیلیپوویچ «پزشک جراح» و شاریکوف «سگ» که هر کدام نماینده مردم و روشنفکران انقلاب کمونیستی روسیه هستند.
در رمان «دل سگ»؛ شاریکوف «سگ» نماد مردم جامعه روسیه است و فیلیپ فیلیپوویچ «پزشک جراح» نیز نماینده روشنفکران کمونیست که در جهت انقلاب برای تغییر شرایط، دست به اقداماتی میزنند و عمل پیوند که برای تبدیل سگ به موجودی شبیه انسان است، خود انقلاب است. در پایان نویسنده، اقدامات انقلابی روشنفکران در جامعهی پیش رو را مورد تردید و شکست خورده اعلام میکند. و این علت را با ارائه معلولهایی مختلف اثبات میکند و با پدیدارشناسیهایی از نظرگاه یک جامعهشناس و همسو، یک روانشناس ارائه میدهد. میخائیل بولگاکف انقلاب روسیه را کوشش در بیراههی شنیعی میداند که میخواهد کار محال –یعنی تغییرات سرشت آدمیزاد- را به انجام برساند. او هشدار میدهد که سرنوشت آدمیزاد با توحش عجین است و انسان کمی بیش از ابلهی است که به او قبولاندهاند هستهی آفرینش است. نتیجه تفیض قدرت به چنین انسانهایی فاجعهبار خواهد بود؛ و آنها همان کودنهایی هستند که رهبر خود را با سنگدلی و توحش از بین میبرند.
درابتدای رمان توصیف هوشمندانه نویسنده با صدای سگی ولگرد که جامعه مفلوک رمان را نشان میدهد توصیف ایجازی زیبایست از جامعه مورد برسی بولگاکف. صدای جامعه یک حرف است که بایک آهنگ تکرار میشود. فقر. آنقدر تکرار میشود که به مرور دیگر شنیده نمیشود. طوریکه انگار هیچ صدایی برنمیآید و همه به زندگی خود ادامه میدهند.
«"عو عو عو... و عو و... عو آخ نگاهم کنید. دارم میمیرم." جمله اول از فصل اول» این صدا نماینده جامعهای است که از دردهای خود میگوید اما با بیتوجهی مواجه میشود.
در ابتدا پزشک ما هیچ توجهی به جامعه بیرون از خود ندارد و برای او اهمیتی ندارد که بیرون از او چه میگذرد. این مسئله به خوبی در داستان با بیاعتنائی فیلیپ فیلیپوویچ در برابر صدای عو عو عو... سگ ولگردی که در خیابان پرسه میزند و حتی تا نزدیکی او هم میآید نشان داده میشود.
کمی که میگذرد متوجه میشود که میتواند با کمترین هزینه ممکن ازجامعه خود به عنوان مورد آزمایشی؛ برای اثبات نظریهاش استفاده نماید.
«"آها! قلاده نداری. عالی شد. درست همانی هستی که میخواهم" بشکنی زد. "دنبالم بیا، سگ خوب!"ص18»
سگ که در این رمان به خوبی نماد جامعه را ایفا میکند. با توجه به سرخوردگیها، فقرهای مادی و فرهنگی، «"وقتی میتوانید بوی گوشت را از یک کیلومتری بشنوید، دیگر چرا به خودتان دردسر بدهید و خواندن یاد بگیرید؟ چهل هزار سگ توی مسکو هستند. و شرط میبندم که یکی از آنها هم آنقدر گیج و منگ نباشد که نتواند کلمهی سوسیس را هجی کند."ص17»
تبعیضهای فاحش جنسی و طبقاتی «"یک ماشیننویس پایه نه، ماهی شصت روبل میگیرد. البته فاسقش برایش جوراب ابریشمی میخرد، اما فکرش بکنید که در عوض جوراب ابریشمی ازش چه میخواهد، عشقبازی معمولی که بدردش نمیخورد، وادارش میکند؛ بهطرز فرانسوی با او بخوابد."ص16» دنبالرو کسی میشود که برایش نماد مردی است که از هیچکسی ترسی ندارد. نماد یک متفکر در جامعهای است از شدت فقر و نداری مردمش حتی برای تمیز کردن خود هم امکان لازم را ندارند. «"از هیچکسی ترسی ندارد. این مرد یک کارگر فکری است."ص16» دنبال روشنفکری میشوند که در جامعهی تاریک و مملو از فقر کورسویی از امید را هدیه میدهد و حاضر میشود هر کاری برایش بکند. چرا که او را تنها منجی میداند. «"دنبالت کنم؟ تا آنور دنیا میآیم. با چکمههای خزدارت لگدم بزن. من هیچ اعتراضی ندارم"ص18»
در "دل سگ"با پزشک جراحی همراه هستیم که نماد روشنفکر زمان خود است. او بسیار زبردست و ماهر و قابلاعتماد است. و به درخواست بیمارانش زشتیها و گژیهایی که بر بدن آنهاست و بیمارانش را آزار میدهد، برطرف میکند. در اینرابطه از تمامی علم پزشکی دنیا استفاده میکند حتی گاهی با پیوند اعضای حیوانات به بدن بیمارانش مشکل بیمار خود را حل میکند.
فیلیپ و فیلیپوویچ گفت: "میخواهم تخمدان میمونی را برایتان کار بگذارم، مادام"
-" آه، پروفسور! میمون؟ نه!"
نویسنده با نشان دادن فسادهای اخلاقی که بعد از انقلاب در حاکمیت و بعد از آن در جامعه تسری پیدا میکند به نقد اخلاق حاکمیت انقلابی پس از به قدرت رسیدن میپردازد. همچنین نشان میدهد حاکمیت به بهانه نظم و عدالت نگاهی نظامی و دیکتاتورمآب بر جامعه دارد. این موضوع را نویسنده در یادداشتهایی که جراح پس از پیوند در راستای بررسی روند پیوند در سگ انجام میدهد نشان میدهد.
«موجود کذایی اکنون میتواند کلمات متعددی را تلفظ کند(تاکسی)، (پرش کن)، (روزنامهی عصر)، (یک خانه برای بچهها اجاره کنید) و همه فحشهای معروف روسی. از دیشب دستگاه ضبط، کلمات زیر را ضبط کرده است. (هل نده)، (نامرد بیشرف)، (پیادشو- پرشد)، (نشانتان میدهم)، (کشف توطئه آمریکایی)، (بخاری نفتی) بعد از پیوند همهی فحشهای معروف روسی را بلد است و لباسزیر نمیپوشد و با فریادی خشن اعتراض میکند «"بروید توی صف، مادر قحبهها، بروید توی صف"ص83» در جامعهای که در رمان توصیف میشود. مسئولان حکومتی همه جوانان کمسن و سالی هستند که با توجه به عقاید کلی و شناختی که خود از مفاهیم اعتقادی دارند؛ خود را مسئول میدانند و به خود اجازه میدهند خودسرانه قانونهایی را که طراحی کردهاند و یا به نظرشان از نظر اعتقادی درست است در هر جائی اجرا کنند و یا جایی یا چیزی را مصادره کنند."هر چهار جوان ساکت شدند، فیلیپ... فریاد زد «منظورتان از مسئول چیست؟»/ «ما مسئول افزایش سکنه هستیم»/ «آپارتمان من از افزایش سکنهای معاف شده است.ص 39»/ «میدانیم. اما وقتی این موضوع را بررسی کردیم به این نتیجه رسیدیم که با درنظر گرفتن همه جوانب، شما فضای زیادی را اشغال کردهاید بیش از حد لازم.ص40»
دل سگ از چیرگی دیکتاتوری و جبر با عملی کردن نظریات کمونیستی در برابر آزادی و عدالت توسط نظام حاکم چشمپوشی نمیکند و بهخوبی فساد، تبعیض، خشونت، دلمردگی، یأس و بی عدالتی را در نظام حاکم که مدعی عملی کردن و تثبیت آرمانهای انسانی است؛ افشا میکند. نویسنده در پایان رمانش صرفاً از اینکه جامعه روز خود را نشان داده و چالشهای پیش روی آن را اعلام کرده است راضی بهنظر میرسد و با برگرداندن سگ ولگرد به شکل طبیعی قبل، در مکان یک منتقد اجتماعی میایستد و خود را از ارائه هرگونه پیشنهاد و یا راهکاری برای برون رفت و یا اصلاح جامعه پیش رویش مبرا میداند. هرچند نگاه امیدوارانهی بولگاکف را در تغییر شرایط موجود به وضوح میتوان در دل سگ دید.
بیائیم و همچون مایاکوفسکی بپذیریم که «هرگز –جوانان- را از تماشای صحنهیی که هر چند ظاهرش ممکن است نامعقول به نظر آید اما مفهوم علمی عمیقی زیر پوشش رنگارنگش پنهان است، محروم نکنیم... و امیدوار باشیم که جسم و جان جوانان ما با مشاهدهی این نمونهی نکبتبار آبدیده شود» و بدانیم که ویرانی نه از بیان حقیقت بلکه کتمان حقیقت روی میدهد.
منبع:بررسی ادبیات اجتماعی، سیاسی رمان دل سگ اثر "میخائیل بولگاکف"/ حسین برکتی