نویسنده: احمد محمود
درباره داستان:
خالد پسری اهوازی است که طی اتفاقاتی از یک نوجوان بی تجربه خام به یک جوان سیاسی تبدیل می شود و در این میان عشق دختری سبب می شود که بین عشق و سیاست مجبور به انتخاب یکی شود. زمان داستان به زمان ملی شدن نفت در ایران برمی گردد. احمد محمود به خوبی توانسته حال و هوای اهواز ، خرافات، فقر، فساد، اعتیاد و رنج مردم را در این کتاب توصیف نماید.
درباره رمان:
احمد محمود"همسایه ها" را بین سالهای 1342 و 1345 می نویسد اما چاپ کامل رمان هشت سال بعد از نگارش اتفاق می افتد.
همسایه ها چاپ می شود ولی بلافاصله به دلیل محتوای سیاسی توقیف می شود و دیگر تا انقلاب اسلامی اجازه انتشار نمی گیرد. انقلابیون اجازه انتشار مجدد کتاب را می دهند اما بعد از مدتی همان ها کتاب را به دلیل محتوای مستهجن و جنسی دوباره توقیف می کنند.
قسمت هایی از رمان:
"جانم بالا میآید تا یک کلمه را هجی کنم و تازه وقتی کلمه را هجی کردم و خواندمش، معنیاش را نمیفهمم؛ مثلاً نمیدانم این «استعمارگر خونخوار» چهجور جانوری است که فقط خون میخورد و اشتهایش هم سیریناپذیر است. لابد بیجهت اسم «استعمارگر» را «خونخوار» نگذاشتهاند… از این جانور بفهمی نفهمی چیزکی دستگیرم میشود؛ مثلاً فهمیدهام که گاهی به جای «خون»، نفت هم میخورد و این است که بعضی جاها، تو کاغذها به جای اسم «خونخوار»، نفتخوار هم نوشته شده."
"پدرم چهار کارد فولادی درست کرده است. رو تیغهٔ کاردها نقشهایی حک کرده است که من سردرنمیآورم. یقین از رو کتاب اسرار قاسمی این نقشها را رو روی تیغهٔ کاردهای فولادی حک کرده است. سجادهاش را توی اتاق خودش پهن میکند. کاردها را چهار گوشهٔ سجاده به زمین فرومیکند و ورد میخواند."
"صدام خشدار است، پیشانیام خیس عرق است. تکیه میدهم به پشتی مبل و سرم را بالا میگیرم. بعد، از گوشهٔ چشم نگاهم را میدوانم رو صورت دختر. دارد نگاهم میکند. دلم میلرزد. این لرزه غریبه، اما شیرین است. روزهای اول که بلور خانم را نگاه میکردم، دلم میلرزید، ولی حالا کلی فرق دارد. انگار دلم میخواهد از جا کنده شود. انگار تمام تنم میلرزد. انگار چیزی توی دلم خروش برداشته است."