نمی تونم تظاهر کنم دلم می خواد قیافه ام عبوس باشه و گرفته و ناراحت ولی مجبورم خودم و خوشحال که نه ولی خونسرد نشون بدم.
امروز کتاب هم نمی تونه آرومم کنه، باید گریه کنم تا آروم بشم. ولی نمی تونم، نمی شه.
می خوام برم توی یه کتابخونه خالی از آدم و پر از کتاب بشینم. فقط بشینم و زل بزنم به کتابها و زمین بعد انقد گریه کنم تا خوابم ببره.
دلم خیلی گرفته.
کاش حداقل یک نفر بود که می تونستم همونطوری که با خودم حرف می زنم با اونم حرف بزنم.
دارمش .
ولی الان نیست که بهم بگه خیالت تخت ، همه چی درست می شه. همه چیو درست می کنم. تو فقط به چیزای خوب فکر کن.