مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

سیلویا 

این روزها هوا خیلی آلوده است طوری که دیگر کسی با بهانه یا بی بهانه از خانه در نمی آید، با این حال پسرکی را در محله فقیر نشین کنار اتوبان می بینم بدون کفش با یه لا پیراهن به هوای به هوا بردن بادبادکش در خیابان سنگ و کلوخی می دود و دستهایش را در آسمان رها می کند.

من پرم، حتی لبریز

پر از اشتباه- پر از گناه- پر از انتخابهای نادرست - پر از دویدن ها تو هوای آلوده زندگیم و سرفه کردن های خونی بعدش - پر ازتجربه -  پیرم 

چند دفعه دویدم و ریه هام رو پر از این ذرات سیاه و خاکستری کردم و سرفه کردم و از زور سرفه زیاد کله مو فرو کردم تو یقه پیرهنم.

زندگی من به من خیلی چیزها رو یاد داد ولی فقط یه بار برام گفت اگه درست انجام دادم کاری باهام نداشت ولی اگه اشتباه کردم 

مثل خانم فضلی معلم کلاس اولم با لبه خط کش محکم زد کف دستم.

هنوز درد خطکش ها رو کف دستم حس می کنم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد