مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

چند روزی است که به شدت دلم هم آغوشی می خواهد، به شدت دلتنگ آرامش آغوش یک انسان هستم.  چند روزی است که این دل لامصبم برای نوازش دستانش تنگ شده، لبهایم برای بوسیدن لبهایش  ، انگشتانم برای لمس تنش  .همین دیروز بود که با خودم عهد کردم که دیگر فکرش را نکنم دیگر دل تنگ نشوم، امروز اما شکستمش،

مدتی است که هیچ کس راضیم نمی کند جز او. از روی تنهایی است یا بخاطر  حس جنسی  یا هر چیز دیگر فقط اوست که می تواند راضیم کند و این خیلی بد است. افتضاح ست فاجعه است. چون خودت رابه چیزی راضی می کنی که نیست پس بنابراین همیشه در انتظار چیزی واهی به سر می بری. یه سراب. زمان مثل برق و باد گذشت و من دو سال تمام را منتظر یک جمله دوستت دارم بودم. شایدم بهتر شد که نشنیدم.   یک بار سودای دل تنگیش را شنیدم  و این همه انتظار را به جان خریدم  که اگر یک جمله دوستت دارم بود عمر نوح هم برایم کافی نبود. تو بهتر از همه می دانی که در این دل صاحب مرده چه می گذرد. که دیگر برایش تمام شده است زندگی. که چقدر ناقص است. ولی به هر طریقی که شده است برای زندگی دست و پا می زند. برای ترمیم دوباره خودش. انقدر زود رنج شده ام این روزها که نپرس.

تو اما نشستی و نگاه کردی و گفتی وقتی چیزی را از تو می گیرم چیز بهتری را می خواهم بهت بدهم. من اما گفتم آن چیز بهتر را نمی خواهم همان که خواستم را می خواهم. همان که دوستش داشتم .

خسته شدم از حرف زدن



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد