مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

امروز 29 مرداد

داشتن یه دوست، دیدن حال خوب بعضی آدما، دیدن آزادی بعضی آدما واقعا حالم و بهم می زنه. همش می خوام عق بزنم بالا بیارمشون.

مغزم پاشیده است. می خوام کلاس فردا رو بپیچونم با خواهرم برم دهات. بعد می گم ارزششو داره؟؟؟؟  اونروز خواهرم خیلی با بی رحمی تمام می گفت موهاتو از ته بزن، یه مدت کچل باش، اینجوری سالم می شه موهات،اونروزی که بتونم موهامو از ته بزنم برا سالمی موهام، قطعا برای سالمی روانم هم قید همه چیز و می زنم. ولی متاسفانه نمی تونم، روانم مریضه عین موهام، با یه چیزای ظاهری هی خوب نشونش میدم .

متاسفانه اویزون بزرگمون کردن. مغزمون آویزونه، حالت تهوع شدید دارم، انقدر که هر دقه می خوام بالا بیارم. از هر جمعی که مربوط به گذشته یا خانواده باشه نفرت دارم. می تونم بگم فقط یه بار یه جمع و می تونم تحمل کنم اونم اگه نشناسمشون و نشناسنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد