جواب آزمایش سونوگرافیم نشون می داد که نه تنها تخمدونهای سالم و بدون کیست و توده دارم ، بلکه راحت هم می تونن حامله ام کنن. " ای بدبخت من" یعنی تو بدنت یه جای سالم نداشته باشی بعد اینجا که باید خراب باشه، کار میکنه.
جمعه که اومد خونمون، از یک ماه و نیم پیش که ندیده بودمش خیلی شکسته تر شده بود، دیگه اونقد پرانرژی نبود. ورزش و ادامه داده و بدنش و حسابی ساخته ولی از صورتش معلوم بود که سخت گذشته بهش. خیلی براش خوبه که از خونش و مادرش و اون محیط، حداقل تا یه مدتی دور شه تا روحیه اش عوض شه. ولی متاسفانه انگار چارهای نداره. فعلا باید باهاش بسازه. دلم میخواست تو خونمون آزاد باشه، هرکاری خواست بکنه، برای چند ساعت برای خودش باشه. خیلی دوست داشتم بیشتر سکس میکردیم ولی دیگه بدنم نمی کشید. داشتم ظرف های شام و میشستم که یهو اومد و شروع کرد پام و رونم و مالیدن و بوس کردن، چقد یهو ذوق زده و هیجان زده شدم، دلم میخواست تا صبح اینکار و بکنه، ساعت دوازده یک میره، دلم میخواست میموند، فرداش دوباره فکرهای داغون اومد سراغم، که بدهیکلی و سکست بده و اینا.
چند روز بعد زنگ میزنه رو تلفنم، میگه رفتم سر خاک بابام. میگه یهو یادم افتاد این آخریا خیلی با خودش حرف میزد. من حالم خوب نبود، این انفولانزای لعنتی دهنم و سرویس کرده، فقط گوش می دم بهش، میخواستم بیشتر باهام حرف بزنه ولی جون نداشتم. فکر میکنه شبیه باباش داره میشه، فکر میکنه همون اتفاقایی که برای باباش افتاده برای اونم میفته.
دیروز بهش پیام میدم، از بعدازظهر تا الان هنوز جوابم و نداده، باز هزار تا فکر کردم،
امروز یه زن رو تلفن کارخونه زنگ میزنه،با بغض و نگرانی آمار یک زنی رو میخواد ، میگه می دونم این زن با شوهرم رابطه داره و تو کارخونه شما کارمیکنه، گفتم متاسفانه همچین اسم و فامیلی که میفرمائید اینجا نداریم، اسم شوهرتون و بگید شاید بتونم کمکی کنم، میگه نه نیازی نیس و قطع میکنه.
وبلاگتو از آخرین پست تا اینجا خوندم
دیگه وقت ندارم ادامه بدم، باس برم
یاد گذشته خودم افتادم. هر چی میکشیم از تربیت تخمیمون میکشیم. نذاشتن عین آدم بزرگ بشیم و زندگی رو یاد بگیریم. بنده همسن خر خان هستم، تازه یه چیزایی رو میفهمم که باید 16 سالگی یا فوقش 18 سالگی میفهمیدم.
الانم که شوهر کردم (چرا میگن شوهر کردم وقتی شوهر زن رو میکنه؟ :))) دو تا بچه دارم و درگیر اینام؛ دیگه وقت ندارم احساس خاک برسری بکنم:))
ممنون که وقت گذاشتی و خوندیم. عین آدم نذاشتن بزرگ شیم. یه عالمه عقده فقط برامون گذاشتن.
نظر بنده به نظر تراویس از همه نزدیک تر است




ولی تراویس راست میگه بچه هاتون واستون می مون ان
به وبلاگ بنده هم سر بزنید
چشمم آب نمیخوره بچه موندنی باشه
همه این فکرها و سکس های بی هدف و روابط و ناکامی ها و مشکلات تموم میشه و چیزی که در نهایت واست میمونه بچه یا بچه هات هستن.
برو فریز کن.هزینه اش از یه جلسه مانیکور هم کمتر میشه.
در مورد تولید مثل باید بگم که مرغم به شدت یه پا داره و من اصلن همچین قصدی ندارم. و اینکه از کجا معلوم که بچه خوب از آب دراد؟؟ از کجا معلوم که واقعا برام بمونن و مایه عذاب نشن؟ از کجا معلوم باباش الدنگ و شارلاتان درنیاد؟ از کجا معلوم من بتونم یکی درست حسابی بزرگ کنم؟ از کجا پول بیارم؟ بعدن جواب این سوالش و که چرا من و به دنیا اوردی چی بدم؟ بگم چون تنها بودم و سکس های بی هدفم تموم شدن؟؟؟ و در آخر من با این ژن لت و پاره ام یه آدم داغون به این دنیا اضافه نکنم بهتره فک کنم.
برو تخمک هات رو بده چند تاشون رو فریز بکنن.هیچی معلوم نیست.شاید یه روزی ازدواج کردی و دلت بچه خواست.
یه بار اومد تو فکرم که برم اینکار و بکنم ، بعد گفتم آخه چیم خوشگل و خوبه که بخوام از خودم یکی دیگه هم تولید کنم. برا همین بیخیال شدم.
کاش میشد کند انداخت جلو سگ .هر چی که تولید بچه کنه
کاش می شد،