مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

فوت

دیشب پدربزرگم مرد.

این موضوع کمی مشکوکه.

چون من اصلن ناراحت نیستم، دلتنگم نیستم.

وقتی شنیدم گفتم اه چه ضد حالی،

حوصله مراسم و عزا و تسلیت و اینا رو ندارم، تصمیم گرفتم از همکارا و دوستا کسی نفهمه،

امروز صبح یه کم ترسیدم،  این مراسم سوم یعنی چند روز بعد از مردن؟ خدا کنه بیوفته پنج شنبه. حوصله مرخصی گرفتن از رئیس و ندارم.


من حاصل تلاش 11 دقیقه ای زن و مردی هستم برای به وجود اوردن موجودی با جنسیت مرد، نر، پسر . . .

که با شکست مواجه شد. (: