مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

به مناسبت روز زن

فهمیده ام محکوم شده ام به قوی بودن.

محکوم شده ام به پنهان کردن این پوسته لطیف.

محکومم که حرف ها را جدی نگیرم گوش ندهم.

به جایی هم حساب نکنم.

محکومم که در مقابل کسی گریه نکنم، غر نزنم، شکایت نکنم.

خودم را استوار و پایدار نشان دهم.  محکومم به باهوش بودن. محکومم به زیبا بودن. محکومم به کدبانو بودن،

محکومم به تنهایی .

حتی اگرفرزند شدم، حتی اگر همسر شدم حتی اگر مادر،

محکومم به تنهایی.


f

امروز دنیا را با تمام خوبی ها و زیبایی هایش نخواستم، از اینکه به کسی کمک کنم خوشم نیامد، راضی نشدم.

دوست نداشتم کسی را خوشحال کنم.

اما مجبور شدم، انجام دادم و او را خوشحال می کنم راضی می کنم.

من اما دلم آرام نمی گیرد.

بهتر بود تنها و منزوی بودم  و غیر اجتماعی