مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

خودم

من یه آدم بی هنر- بلاتکلیف-عقده ای-حسود-بی اعصاب-محافظه کار-احمق- هالو-بی ریشه- بددل هستم

من همون گربه ام که محض رضای خدا موش نمی گیره.


هر چی آرزو داشتیم داره میره به باد

من همیشه دوست داشتم که جوان مرگ شم. 

تو بیمارستان هم بمیرم.

موقع مردن و جون دادن،  دور و اطرافم خانواده و آشنا نباشه، یعنی آخرین صورتهایی که می بینم پرستار و مرده شور و رئیس سردخونه و دکتر باشند. 

متاسفانه دارم پیر میشم و این آرزوی جوون مرگی و باید ببرم تو گور.


انقد زود آخه

داشتم میومدم سرکار دیدم، کنار اتوبان، پنج شش تا سگ دور هم، خوابن!!

یعنی سگم اون ساعت بیدار نیس :|

در این حد زود می رم سرکار


انقد زور نزنم

انگار برا همه چی دارم زور می زنم

غذا خوردن

سکس کردن 

لباس پوشیدن

کار کردن

با خانواده وقت گذروندن

رفیق داشتن

حتی برا ریدن هم دارم زور می زنم البته اینو تمام عمرم اینجوری بودم

. . .

شک ندارم که احمقم ، تو حماقت خودم دارم غرق می شم و تازه حس زرنگ بودن هم بهم دست می ده. 

انقد که نفهمم ، بی لیاقت و خر و بی شعور و  نفهمم.