چند وقته که با خودم کلنجار میرم، تو یه جنگ تموم نشدنی افتادم. اصلن هر چی لعنته مال خود منه.
مثل خر گیر کردم تو گل. کار سگی که نمیتونم ولش کنم.
گذشتهی دربهداغون که همش دنبالته. هر کاری میکنی یادت بره بالاخره یکی پیدا میشه یادت بندازه.
اصلن هر کی رفته به تخمم.
گه تو زندگی من. گه تو این حسادتم که مثل بختک افتاده روم، مغزم همش داره کار میکنه. فکر فکر فکر، تحلیل تحلیل تحلیل،
دیروز به رییسم گفتم هر چی خرابکاری و اشتباه و مشکل و کمبود تو کارخونه هست، مقصرش منم.
رئیسم از من متنفره. انگار تو چشام میبینه که منم همونقدر و بیشتر متنفرم ازش.