مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

دیروز 21 آبان 1398

ساعت پنج و نیم بعدازظهر می رسم  خونه، یه چیزی میخورم و تلویزیون و روشن می کنم . یه فیلم می بینم ، وسط فیلم به شدت دلم سکس می خواد، تمام صحنه های فیلم برام به مثابه صحنه های جنسی هستند، فیلم تموم می شه . متوجه می شم پوست بدنم عرق کرده و بو گرفته بنابراین می رم حمام.

دوش پائین و بازمی کنم  تا آب گرم شه، بعد که لباسام و می کنم دوش بالا رو باز می کنم یهو می رم زیر دوش، آب خیلی داغه، زورم میاد که با آب سرد دماشو معتدل کنم.

همونجوری می مونم زیر دوش، پوست بدنم همینجوری داره داغ می کنه و قرمز میشه، اما یه چیزی تو مغزم اجازه نمی ده که بیام بیرون از زیر دوش.

همش به مرگ ویتنی هاستون فک می کنم.

بعد دولا می شم و میذارم آب داغ روی کمرم سراریز شه، یکی دو دقیقه تو همین حالتم ،  حالا دیگه فک می کنم که آب اونقدرها هم داغ نیست.

باعث شد که فراموش کنم.

از حمام که میام بیرون، لباس می پوشم و کرم می زنم و می رم تو تخت یه صفحه دیگه کتاب می خونم و می خوابم.



امروز 18 آبان 1398

با یکی از دوستام چت می کنم، حرف می زنیم ، یک جایی، بین حرفها ، بحث زنی رو میکشه وسط، یک زن جا افتاده چهل و خورده ای ساله، تو یه فروشگاه زنه صندوق داره و وقتی اون(دوستم) خواسته پول خریدهاشو پرداخت کنه زنه با یه لوندی خاصی باهاش حرف زده، اون خودش متوجه نشده ولی دوستش که نزدیکش بوده اینو فهمیده و بهش گفته.

خودشم از زنه خوشش اومده، ولی یه چیزایی باعث می شه که نگه به زنه.  تا خود زنه دست به کار بشه تا بیشتر دستش باز باشه، به نظرش اینجوری بهتره.

حالا من یه دسم  زیر چونمه و با بی حوصله گی دارم لحظه ی سلام و علیک و لوندی زنه روبرای شیرین کردن خودش تو دل اون رو تو ذهنم تصور می کنم، 



امروز 1 آبان-چهارشنبه

یه چند مدتیه که به آهنگهای میشل گورویچ یا چاینا وومن گوش میدم، یه صدای خاصی داره، همینطور متن آهنگ هاش خیلی خیلی ارضام میکنه، یکی از آهنگاش اسمش هست Give me the first six months of love؛ یعنی شش ماه اول عشق و بهم بده.

واقعا اون اوایل رابطه خیلی خوبه، خیلی آدم حس خوبی داره، این هورمون سروتونین هم که ترشح میشه آدم هی خوشحال و شاده و آرومه. بعد اصولا وقتی اون اوایل با کسی دوست میشی چون هر دو فکر میکنن که از همدیگه خوششون میاد بنابراین حس خوبی بهشون دست میده.بعد این حس وحال اگه ادامه دار باشه به تدریج تبدیل می شه به دوست داشتن و عشق. تا اینکه به هزاران دلیل دیگه این رابطه نمیتونه ادامه پیدا کنه و بهم می خوره. 

 این اول رابطه رو آدم دوست داره هی تجربه کنه، چون فکر میکنه این حسه فقط با همون آدمه براش ایجاد شده بنابراین هی منتظر می مونه که همون آدم دوباره برگرده و این حس وحال و دوباره بهش برگردونه. بعد کم کم که طرف به تخمشم حساب نمی کنه،  دچار افسردگی میشه و کورتیزول هی ترشح می شه و چس ناله عشقی زیاد میشه.

می خوام بگم چه عیبی داره اگه آدم بخواد هی این حس و حال و با آدم های مختلف تجربه کنه،