مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

امروز 30 مهر

جواب آزمایش سونوگرافیم نشون می داد که نه تنها تخمدون‌های سالم و بدون کیست و توده دارم ، بلکه راحت هم می تونن حامله ام کنن. " ای بدبخت من" یعنی تو بدنت یه جای سالم نداشته باشی بعد اینجا که باید خراب باشه، کار میکنه. 

جمعه که اومد خونمون، از یک ماه و نیم پیش که ندیده بودمش خیلی شکسته تر شده بود، دیگه اونقد پرانرژی نبود. ورزش و ادامه داده و بدنش و حسابی ساخته ولی از صورتش معلوم بود که سخت گذشته بهش. خیلی براش خوبه که  از خونش و مادرش و اون محیط،  حداقل تا یه مدتی دور شه تا روحیه اش عوض شه.  ولی متاسفانه انگار چاره‌ای نداره. فعلا باید باهاش بسازه. دلم میخواست تو خونمون آزاد باشه، هرکاری خواست بکنه، برای چند ساعت برای خودش باشه. خیلی دوست داشتم بیشتر سکس میکردیم ولی دیگه بدنم نمی کشید. داشتم ظرف های شام و می‌شستم که یهو اومد و شروع کرد پام و رونم و مالیدن و بوس کردن، چقد یهو ذوق زده و هیجان زده شدم، دلم میخواست تا صبح اینکار و بکنه، ساعت دوازده یک میره، دلم میخواست میموند، فرداش دوباره فکرهای داغون اومد سراغم، که بدهیکلی و سکست بده و اینا. 

چند روز بعد زنگ میزنه رو تلفنم، میگه رفتم سر خاک بابام. میگه یهو یادم افتاد این آخریا خیلی با خودش حرف میزد. من حالم خوب نبود، این انفولانزای لعنتی دهنم و سرویس کرده، فقط گوش می دم بهش، میخواستم بیشتر باهام حرف بزنه ولی جون نداشتم. فکر میکنه شبیه باباش داره میشه، فکر میکنه همون اتفاقایی که برای باباش افتاده برای اونم میفته.

دیروز بهش پیام میدم، از بعدازظهر تا الان هنوز جوابم و نداده، باز هزار تا فکر کردم،

امروز یه زن رو تلفن کارخونه زنگ میزنه،با بغض و نگرانی آمار یک زنی رو میخواد ، میگه می دونم این زن با شوهرم رابطه داره و تو کارخونه شما کارمیکنه، گفتم متاسفانه همچین اسم و فامیلی که میفرمائید اینجا نداریم، اسم شوهرتون و بگید شاید بتونم کمکی کنم، میگه نه نیازی نیس و قطع میکنه. 

  

امروز 23 مهر

به آینده هیچ چیزی تو این مملکت گه امید ندارم، 

امروز 17 مهر

یه حس دلخوشی خاصی همراه با شهوت دارم. دلیلش هم اینه که بعد از چند وقت دیروز رو موبایلم زنگ زد. 

خیلی عصبانی بود، هی میگفت دروغ میگی و از این حرفا. شماره شو همون روزی که گفت دوست دخترم برگشته بلاک کردم. ولی بعدش پشیمون شدم، فقط یادم رفت که از بلاکی دربیارمش، این شد که این چند وقت چند بار تماس گرفته و ریجکت شده. با خودش فکر کرده من یه بلایی سرم اومده. حالا با یه سیم کارت دیگه زنگ زد و این دفه جواب دادم. من فراموشی دارم، نمی دونه اینو هنوز. اصن یادم رفته بود که بلاکش کردم، خودمم منتظر جواب اس ام اس بودم ازش مثل کسخلا. 

یکی از بهترین دوستامه، یکی از بهترینا، فقط کاش دختر بود.

امروز جمعه8 مهر

دلم براش تنگ شده 


:(

برا بدنش

برا بعضی حرفای چرت و پرتش

برا گیتار زدنش

برا صورتش

برا وقتیکه همه ی زندگی مو براش گزارش بدم

.

.

.



سه روزه که اندازه یه عمر افسرده ام. قرصهام تموم شده . بدون اختیار عصبیم. فقط میخوام بخوابم. 

دیروز تو آزمایشگاه بی اختیار داشتم به مردی نخ میدادم. بی اختیار نگاش میکردم. بی اختیار به حرفاش گوش می دادم، یک اوباش به تمام معنا بود.

چند روزه که تا فرصت پیدا میکنم خود ارضایی میکنم. اینکار کمی آرومم میکنه.