مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

39 درجه

دیروز ساعت سه بعدازظهر:

گرما بی داد می کرد، دهنم خشک بود و پوست بدنم خیس و چسبون شده بود، از کف دستهام و پاهام حرارت بیرون می زد، حالت تهوع و کلافگی شدیدی بهم دست داده بود، حاضر بودم هر کاری بکنم که از این گرما خلاص بشم، تو اتوبان ترافیک بود و سرویسمون کلا وایساده بود،ماشین عین کوره آدم پزی بود ، نیم ساعت تو ترافیک سرویس شدیم تا رسیدیم به ایستگاه،

خورشید شبیه مردی بود که زن و بچه اش و کشته اند و به بدترین وجه ممکن می خواد از قاتل اونها انتقام بگیره.

پیاده که شدم اولین چیزی که به ذهنم اومد برم یه مانتو و شلوار خنک تر بخرم،  به اولین مانتو فروشی که رسیدم یه شلوار و یک مانتو خریدم.

رفتم خونه ، دوش آب یخ گرفتم ، غذا خوردم ، استراحت کردم، رفتم باشگاه، رفتم خونه، دوش گرفتم ، به جونیور(خرگوشی که جدیداً گرفتیم و ازش نگهداری می کنیم) سر زدم غذا دادم و رفتم تو تخت ،

صبح  امروز شلوار و پوشیدم

قشنگ ریده بودم با این خریدم. مشخص بود از روی فشار و حول حولی خرید کردم ، زیپش، اول از همه از هم وا رفت، کمر شلوار حداقل ده سانت برام بزرگ بود، قسمت رون شلوار به قدری چسبونه که فکر می کنم خون تو رگهام و داره بند میاره، من واقعا نمی دونم رو چه حسابی این آشغال و خریدم.

یه ذره بیشتر فک می کنم، از خودم پرسیدم: تو زندگیت چند دفعه پیش اومده که از روی فشار چیزی مجبور شدی بدون فکر چیزی و انتخاب کنی  یا کاری و کنی که بعدش فهمیدی ریدی؟

جواب ذهنم: خیلی

کلن انتخاب هام از روی فشار بوده

حالا بعضی هاش از روی شانسم خوب در میو مده بعضی هاشم تخمی تخیلی مثل این شلواره


راستی یه آن دیروز یاد شخصیت اول داستان بیگانه اثر کامو افتادم "مورسو" واقعا بهش حق می دم ، شاید منم جاش بودم به علت گرمای خورشید یه مرد و می کشتم یا یه زن رو


کاش زنها متوجه بشن که تمام نیازشون برای جلب توجه مردها فقط به خاطر داشتن سکس هست، همانطور که مردها متوجه هستن که تمام نیازشون برای جلب توجه زنان نیاز جنسیشونه