مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

زلف

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

..

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سرمکش تا نکشد سر به فلک فریادم

..

زلف را حلقه نکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا نکدهی بر بادم

..

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

..

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد بر افراز که از سرو کنی آزادم

..

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

..

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

..

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم

..

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند توام آزادم