مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

به مناسبت روز مرد

فهمیده ام که چرا مردان اخم میکنند، که چرا سیگار می کشند، چرا کم حرف میزنند، چرا برای عشق زندگیشان هر کاری میکنند هر کاری، 

آدم که مجبور به قوی بودن باشد، مجبور به زندگی کردن باشد مجبور به بروز ندادن غمش باشد، آدمی که نباید گریه کند چون گفته اند مرد که گریه نمیکند، همینجوری میشود، اخمو ، کم حرف، کاری، عاشق.



سپاس

امروز را از خداوند سپاسگزارم،

بخاطر همه چیز و هیچ چیز.

وقتی لباسی برای پوشیدن ، غذایی برای سیر شدن، سقفی برای  پناه گرفتن دارم می توانم بگویم همه چیز دارم.

تماشای بارش باران، لغزیدن باران روی پوست صورتم شاید لذت بخش ترین قسمت زندگیست که کسی تجربه اش می کند.



عجوزه عشق

آلبر عزیزم می گوید:

"آدم ها یکبار عمیقا عاشق میشوند. چون فقط یکبار نمیترسند همه چیز خود را از دست بدهند، اما بعد از همان یکبار ترس ها آنقدر عمیق میشوند که عشق دیگر دور می ایستد."

و من می گویم:

"عشق دور می ایستد و مانند عجوزه ای چادر سیاه از دور به تماشای تو می نشیند. تویی که دیگر هیچ و تو خالی شدی."



ادا

من: تو چت شده؟ 

بهار: هیچی

من: برف وسط بهار؟

بهار: زیبا نیست؟

من: قشنگه. ولی یه جوریه، منطقی نیس، 

بهار: چرا؟ چشه؟ 

من: خب هیچ کی تو بهار منتظر برف نیس، حتی اگه خیلی قشنگ باشه، تو رو همه به بارونهای نم نم و شکوفه های ریز صورتی رو درختا میشناسن، این تو نیستی، نخواه ادای زمستون و دربیاری، زمستون دیگه گذشته. اصلن  زیبا نیس اینجوری، 

بهار: شاید دل کندن سخته برام، ادا نیس.