امروز به شدت احساس بدبختی و بی چیزی و بی ارزشی می کنم.برای خودم متاسفم، قبلا هرزگی ام فقط در ذهنم بود، الان دیگه تو کارهام هم نمود کرده. امروز دوست داشتم نبودم، نیست و نابود بودم.فکر عین خوره داره مغزم و می خوره، از صبح فقط لعنت به خودم می فرستم.چرا این کار و کردم، چرا این کار و می کنم.
به شدت بی شخصیت و نفهم و خر شدم.
دیروز هیچ چی نبودم، هیچ چی. دیروز فقط یه هرزه بودم.
این تهوع لعنتی دوباره اومده سراغم، این بغض لعنتی دوباره نشسته تو گلوم.