مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

لکنته

ماشین لکنته‌ام یه مدتیه که هی جوش میاره، بابام دوباره معلوم نیس چکار کرده‌اش، دیروز اومده می‌گه می‌خوام یه کاری برا ماشینت بکنم فقط پولشو باید بدی، گفتم حالا فعلن ولش تا ببینم چه کنم. احساس می‌کنم چاه نفتی چیزی هستم. همه فک میکنن تو پول دارم غلت می‌زنم.

شت این مای هد 3

امروز هم دلم سکس می‌خواد، هم حالم خوبه، هم صبح که از خواب بیدار شدم، به خودم گفتم " از خودم متنفرم". هم  کل راه کارخونه رو تو سرویس نخوابیدم و ذل زدم به اتوبان و با خودم گفتم، چرا اینهمه هوای خوب و نمی‌بینی؟! هم منتظرم رئیسم از جلسه بیاد و دعوام کنه،  هم به کارمندم کلن مرخصی دادم، 

.

چند شبه دوباره داریم باهم حرف می‌زنیم،  تقریبن دو سوم حرف‌ها و حرکات و رفتاراش، راجع به دوست دخترشه ، مثلن میگه با دوست دخترم رفتیم فلان جا، دوست دخترم ازم عکس گرفت، دوست دخترم گفت اینکار و بکن، وسط حرف زنگ می‌زنه، قطع می‌کنه که باهاش حرف بزنه. من ده دقیقه منتظر می‌شم که دوباره زنگ بزنه، می‌گه عید و یکی دو روزش و برنامه کنیم. من فقط می‌خندم، من فقط تظاهر می‌کنم،  من فقط به این فکر می‌کنم که اصلن برام مهم نیس که دوست دختر داری، کاش اونجا بودم سکس می‌کردیم. من فقط به این فکر کردم که الان که خونش خالیه حتمن دوست دخترش تا یه ساعت دیگه میاد اونجا،  من فقط پارادوکسم.

تخماتیک

یعنی من تو همه‌چی شانسم تخمیه، اینجا با دو نفر حرف می‌زدم که اونا هم وبلاگاشون و بستن، نمی‌دونم چرا؟؟؟

. . .

 روز پنج‌شنبه 24 آذر 1401، رفتم خونه یکی از (دوستام، پارتنر، آشنا، )واقعا نمی دونم اسمش و چی بذارم، شب و اونجا می‌مونم، سکس می‌کنیم، بد نگذشت ولی زیاد هم خوب نبود، بیشتر حرف زدیم، بیشتر حرف زدنمون کیفیت داشت تا سکسمون، فرداش می‌رم خونه. دو هفته بعد وقت پریودمه، پریود نمی‌شم، علائم دارم ولی نمی‌شم، چند روز منتظر می‌شم، بهش پیام دادم که تو مطمئنی از خودت، اولش مسخره بازی دراورد، بعد گفت آره، مطمئنم. بعد دو روز وقت دکتر می‌گیرم، هنوز حالم خیلی بد نشده، یه امیدی دارم چون دو تا بیبی چک زدم، دیدم منفیه، ولی یه جا خوندم که بیبی چک هم خطا داره، خلاصه روز دکتر می‌رسه، دکتر اولین سوالش اینه که وسیله جلوگیری چی استفاده کردی؟ من، مات و مبهوت، یه آن انگار تازه فهمیدم چه خریتی کردم، با تته پته گفتم هیچ چی. ولی دوست پسرم می‌گه مطمئنه. دکتر دیگه اصلن حرفای من و نمی‌شنوه، فقط تا دید گفتم هیچ‌چی یه برگه برداشت شروع کرد آزمایش خون نوشتن، با یه نسخه آمپول و میگه اگه آزمایش خونت منفی شد بیا برات آمپول بزنم که پریود بشی، گفتم مگه میشه تو این سن من حامله بشم، گفت آره، چرا فکر کردی نمی‌شی؟! گفتم نمی‌دونم، شاید فک کردم پیرم، دیگه نپرسیدم اگه مثبت شد چکار کنم، فقط نسخه‌ها رو گرفتم و زدم بیرون از مطب، اونروز که رفتم مطب چهارشنبه بود، دکتر گفت شنبه برو، الان بری معلوم نمی‌کنه. اون شب چهارشنبه برام مثل مرگ بود، اصلن برای طرفم مهم نبود که من پریود نشدم، شاید حامله باشم، اصلن یه حالی ازم نمی‌پرسه که چی شدی؟ ولی من بهش پیام دادم، خیلی استرس و اضطراب داشتم، کلن خودم و باخته بودم، همش به بعد از آزمایش فکر کردم، که اگه مثبت بود باید چکار کنم، فقط جواب می‌ده که نگران نباش پریود می‌شی. چیزی نیس. چهارشنبه دو تا قرص دیازپام می‌خورم، با بدبختی خوابم می‌بره، با کابوس پنجشنبه صبح از خواب می‌پرم، تا شب فقط منگ و ماتم،از بس غذا نخوردم و فقط دیازپام انداختم بالا، زیر چشام سیاه و گود شده، وزنم دوباره کم شده،  جمعه صبح، میرم حمام ، خودارضایی می‌کنم، بعد از یک ساعت پریود می‌شم. این چند روز یکی از سیاه‌ترین روزهام بود. یازده روز فاصله زمانی بین منتظربودن برای پریود تا پریود شدن بود که مثل مرگ بود این روزها برام، دیگه هیچ‌وقت بدون وسیله جلوگیری ، سکس نمی‌کنم.

داستان‌های باورنکردنی 2

یکی دو هفته است خیلی دلم سکس میخواد، این شد که چند روز پیش به یکی از دوستای خیلی قدیمیم تو اینستا پیام دادم، سلام علیک کردیم و بعد از چند تا حرف ، گفت یه عکس از خودت بفرست، ببینم چه شکلی شدی، تو پرانتز: دوستیمون مال پنج شش سال پیشه، در حد چهار پنج ماه، البته یادم نیس، رابطه‌ی سکس هم باهم نداشتیم، فقط کس‌چرخ میزدیم تو کافه و خیابون،) خلاصه منم یه عکس با مغنعه و مانتو سلفی گرفتم براش فرستادم، که دیدم شروع کرد به قلب فرستادن و میس یو بیبی و از این حرفا. گفتم یه برنامه بذار ببینمت، گفت باشه، بعدازظهر دوباره پیام داد که یه عکس دیگه از خودت بفرست، منم یکی از عکس های قدیمم که تو موبایلم داشتم و براش فرستادم، و بعدش پرسیدم دوست دختر داری؟ تو رابطه ای؟ گفت نه، تو اینستا بهش فالو ریکوئست دادم، دیدم بعد از ده دقیقه اکسپت نکرد، گفتم تابلوعه دوست دختر داری و تو رابطه ای!!!!! ولش اصلن بی‌خیال و تو اینکاره نیستی! نمیدونم چرا اینو بهش گفتم از دهنم پرید. (چون فقط برا سکس میخواستم باهاش باشم مغزم ناخودآگاه اینو گفت) که دیدم مسج زد من ازدواج کردم/ من چشام گرد شد و گفتم خوشبخت باشید و خداحافظ. بعد زد که دیدن که میتونیم همو ببینیم؟ گفتم متاهلی دیگه چه دیدنی. گفت مثل دو تا دوست قدیمی که میخوان دوباره تجدید خاطره کنن. گفتم باید فک کنم. دیشب تو اینستا برام مسج زد های. گفتم سلام. دیدم ویدیو کال کرد تو اینستا. جواب دادم، سلام علیک و این حرفا و گفت چه بزرگ شدی و این حرفا که یهو گفت لباستو دربیار و سینه‌‌هاتو ببینم، منم گفتم من فقط جواب کالت و کردم که ببینمت و یه سلام احوال پرسی کنم، اونم گفت پس ما مرخص میشیم، گفتم آره، خداحافظ و تمام. منم صفحه چتش و پاک کردم. خیلی دلم و زد. خوشم نیومد از این کارش خیلی فول بود.  یه جورایی خراب بازی بود.راستش اصن قیافه‌اش و دیدم کلن خورد تو ذوقم، خیلی لاغرتر از قبل شده بود، فیلتر گذاشته بود رو صورتش، یه جا نشسته بود مثل این خونه مجردیا، لباس مباس انداخته بود رو مبل و خلاصه نمیخورد به آدمی که ازدواج کرده، ولی بهرحال کی میاد بگه من ازدواج کردم دروغی؟!!!!!!!!!!!!  دوست داشتم حداقل یه دو کلام اختلاط می‌کردیم، من یه دختر مجردم، واقعیتش اصلن برام مهم نیس که یارو زن داره یا دوست دختر، چون فقط می خواستم باهاش یه سکس داشته باشم، همین، ولی دیدم نمی‌ارزه، یه جورایی داشت باهام مثل دختر هرجایی رفتار می‌کرد، منم اگه یه پارتنر ثابت داشتم برا سکس ، هیچ وقت بهش پیام نمی دادم، فک کردم میتونیم باهم همچین رابطه ای بزنیم، رابطه با مردهای متاهل واقعا کار داغونیه. 

داستان‌های باورنکردنی 1

اون قدیما که بیست و هفت هشت سالم بود و دانشجو بودم،  با یکی از همکلاسیام دوست شدم، دانشگاه تو یه شهر دیگه بود، هر هفته چهارشنبه بعدازظهر بلیط اتوبوس میگرفتیم میومدیم کرج، شنبه صبح هم که بیشتر موقع ها من تنها بودم چون اون شنبه ها کلاس نداشت، برمیگشتیم شهر دانشگاه مون. این پسره هم یکی از اون دیو.ث های روزگار بود، ما بعد از اینکه دانشگاه تموم شد در واقع دوست دختر دوست پسر شدیم، قبلش خیلی صمیمی نبودیم، همین راه دانشگاه و میرفتیم میومدیم چهار تا حرف اختلاط می کردیم که مسیر زودتر تموم شه. حالا چرا این اون موقع باهام صمیمی نبود چون تو نخ دوستم بود نه من، منم بهونه می‌کرد که با این دوستم بتونه دوست شه، دریغ که دوستم نه تنها آدم حسابش نمی کرد بلکه به منم می گفت همیشه که این گه کیه تو باهاش میری میای. 

یه روز که خونه‌اش بودم(خونه‌اش طبقه بالای خونه ننه باباش بود) این موضوع رو گفت، گفت من از اول به خاطر فلانی با تو دوست شدم که بیام تو اکیپ شما، حالا برا چی با من موند اونم سه سال، چون رفیق خودش تو نخ من بوده و از من خوشش میومده، این موضوع رو هم بهش گفته ولی این هم از رو حسودی و دیو.ثی و عوضی بازی با من مونده . پسره که از من خوشش میومد الان آمریکاست. من خر به خاطر این گه نمیفهمیدم این از من خوشش میاد. بیشتر موقع ها میزد تو سر من، که چرا اوپن نیستی که بتونیم سکس کنیم، بیست و چهاری عکس دخترا رو نشونم می داد و می گفت اینا رو دوست داره، چون اینا زنن و  راحت میدن، خوشگلتر از توعن و از این حرفا. من یه باربهش گفتم خب بیا سکس کنیم، منم دوست دارم، ولی تخم نمی کرد باهام کاری کنه، خیلی جالب بود، همون موقع هم بعضی موقع ها راجع به دوست دختر قبلیش جلو من بد میگفت که خیلی بدسلیقه است و لباس پوشیدنش مثل عقب افتاده هاست، بعد از سه سال ما بهم زدیم ، هم من دیگه از دستش خسته بودم، چون دیگه تابلو با دخترای دیگه حرف می زد و کلن چند روز غیبش میزد هم خودش هم دیگه نمی خواست بمونه، وقتی بهم زدیم من خیلی خورد شدم، خیلی ، همش فکر میکردم این بخاطر اینکه سکس درست حسابی نداریم این باهام بهم زده. بعد از چند سال از بهم زدنمون دوباره زنگ زد بهم، که چطوری و چه میکنی، تو عکس پروفایلش دیدمش با یه دختری نیمه لخت عکس گذاشته، گفتم خوبم، نامزد کردم، (دروغی) نامزدم خیلی پولداره، سکسمون هم خیلی خوبه (دروغی) کلن تو سفرم دوبی و ترکیه (دروغی) نامزدم هر شش ماه یکبار ایرانه (دروغی). اونم فقط گفت که زن گرفته. همین. چند روز بعد تکست داد که بیا همو ببینیم. گفتم باشه. تیپ زدم و رفتم سرقرار تو کافه یه سری حرف زدیم و اومدیم نشستیم تو ماشینش، دیدم دستش و گذاشت روی رونم، و شروع کرد مالیدن، که گفتم من همینجا تاکسی می گیرم میرم خونه، تو نمی خواد منو برسونی، از ماشینش پیاده شدم، خواهرم اومد دنبالم و رفتم خونه . دیگه نه تکست نه زنگ زدم بهش، چند روز بعد رو موبایلم زنگ زد، بلاکش کردم، از همه جا فقط تنها جایی که تونست پیغام بذاره رو ایمیلم بود، که نوشته بود کارت دارم بهم زنگ بزن، مهمه، از اونجا هم اسپم رپورتش کردم، دیگه کلن از مغز و زندگیم پاکش کردم. 

داستان‌های باورنکردنی 0

همه‌ی ما دخترا تو زندگیمون حداقل یه پسره د.یو.ث بوده که خیلی خودشیفته بوده و فک می کرده همه براش ریدن.

 یکی بود یادمه  که، ماشین من زیر پاش بود، غذای کوفتی رستورانش هم من حساب می‌کردم ، شمالش هم من میبردمش، پول تو جیبیش هم می‌دادم بعد تازه از چروک‌های زیر چشم منم ناراحت بود و می‌گفت باید یه فکری برای چروکهای چشمت بکنی، یا می‌گفت سکست خوب نیس، خیلی لاغری، حالا خود دیو.ثش هیچ چی نبود تو سکس، هیکل اینا داشت ولی هیچ چی بلد نبود.  کلن فاز اینو داشت که من دارم به رفیقاش نخ میدم، خودش هماهنگ میکرد با رفیقاش که مثلن مخ منو بزنن  که ثابت کنه من هرز میپرم، خواهر خودش همه کار میکرد، یه بار جلو چشم خودش با یه پسره جلو در خونشون دیدیمش، فقط اینو گفت، عجب خواهرم زرنگه پسره پولدار تور کرده!!!! مثل سگ هم از همه چی میترسید ولی گنده گوزی در حد لالیگا،  من انقد اونموقع وابسته و خر و سبک مغز بودم که اینا رو که نمی دیدم هیچ، تازه گاهی اوقات حال هم میکردم،  آخری هم اون باهام بهم زد، خیلی خنده‌داره، :)) می‌خواست بره مسافرت میگفت با ماشین تو بریم، من گفتم من ماشینم خرابه، خودش تنها رفت، بعد هم بهم زد. خوشحالم که بهم زد، برای یه بار کار درستی کرد.

حالا این پسره چرا یادم افتاده و راجع بهش نوشتم، امروز صبح تو آینه توالت یه نگاه به صورتم کردم و چروکهای زیر چشمم و دیدم یاد حرف این عن افتادم، خاک بر سرش کنن.