مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

تو سالمی

امروز یه جایی خوندم که  نوشته بود: " فکر می‌کنم آدمی که عقل و روان سالمی دارد، حتما در سوگ مهسا امینی انبوهی از غم و خشم را تجربه می‌کند. باید به سلامت روان و سلامت زندگی آن‌هایی که از کنار فاجعه عبور می‌کنند، عمیقا شک کنیم."

انگار داره راجع به سلامت مردم آمریکا یا اروپا حرف می‌زنه. بابا ما مردم ایران اگه سلامت روان داشته باشیم باید بهمون شک کرد، اگه مشکل روانی نداشته باشیم باید بهمون شک کرد. این صفحه های اینستاگرام چرا انقد پرت و پلا میگن، فقط برا اینکه یه چیزی بگن. ما که تو ایران زندگی می کنیم حداقل چهل پنجاه درصدمون افسرده‌ایم، اصلن نایی برای حرف زدن برامون نمونده، هممون عصبی و عصبانیم، هممون از در میریم بیرون استرس و اضطراب داریم، هممون ناامیدیم، هممون سرخورده‌ایم، هممون یه جوری فکر فراریم،  خود یارو که اینو نوشته تخم نداره همینو بره تو خیابون بگه، 

:|

فک کنم کلن دو ماه شد که دوباره باهاش بودم، و این دو ماه برام خیلی بود، انگار دو سال، انقد که کیفیت داشت. بعد از این واقعا سخته بخوای با یکی دیگه همینطوری باشی. اصلن اگه پیدا بشه. که بتونی راحت مغزتو جلوش پیاده کنی. این موضوع که خودم تمومش کردم که دیگه خیلی کون سوزیه. اصلن فکر می کنم شاید هیچ وقت چیزی شروع نشده بوده که الان تموم بشه.؟!  در اینکه بعد از این تموم کردن من بیشتر تنها شدم درش شکی نیس، ولی می تونم تحملش کنم. تا یه مدتی می خوام با هیچ کس نباشم. 

. . .

دیروز وقتی گفت دوست دخترم برگشته (عین کش تنبون می مونه) میخواستم بزنم زیر گریه، بخاطر اینکه یهو احساس بدبختی کردم، یک هفته بود که حالم خوب نبود و این خبرم عینه یه تلنگر بود برا شکسته شدن. اصلن کلن من مساویم با شکست. اسمم که میاد فوری کلمه شکست جلوش میشینه. تو خانوادم تو روابط اجتماعیم تو محل کارم تو همه چی، حتی تو رسیدن به آرزوهام و خواسته هام من یه شکست خورده ام. نه که انتظار این خبر و نداشتم، چرا ! می دونستم امروز فردا این اتفاق میوفته. میدونستم همونقد که سکس برا من مهمه برا اونم مهمه. من همیشه نیستم، نبودم، نمی تونستم باشم!! ولی حالا یه خورده دیرتر که آدم روحیه اش بهتر باشه. انقد تو رو خودم و قوی نشون دادم اصلن از خودم بدم میاد. نمیدونم چرا آدمها اولین انتخابشون برای رها کردن منم؟ نمی دونم چرا نمی تونن با من باشن؟  چرا همیشه کس دیگه ای رو به من ترجیح میدن؟  اون از خداشه که این جور وقتا من دیگه نباشم، خبری ازم نشه تا هر موقع که لازم باشه. هر موقع که دوباره باهاش بهم بزنه و تنها شه و نیاز به سکس و هم صحبت داشته باشه. گفتم : چرا الان داری میگی؟ چرا دیروز نگفتی؟ گفت : حالا گفتم دیگه!! گفتم اگه می دونستم نمیومدم، دوست نداشتم تو همچین موقعیتی قرار بگیرم، از یه طرف گفتم نکنه حس ترحم داره بهم؟؟ فک می کنه من گناه دارم و این حرفا؟ از یه طرفم گفتم شاید با خودش گفته حالا که اومده یه راه سکس می کنیم بی نصیب نمونیم. قطعن دومی است. 

اصلن اینکه من انقد از خودم بدم میاد طبیعیه در واقع !! این حد از تحقیر شدن و هیچوقت تو خودم نمیدیدم، سکس انقد مهمه؟؟؟ بخاطر سکس هر کاری میکنم!!! دیروز یهو حسودیم شد، گفتم اصلن منم میرم تو یه رابطه جدی که کلن بزارم کنار این آدم و همه چیزای دور و اطرافش رو.بعد گفتم چطوری؟ با کی؟ تا اون موقع که یکی پیدا شه اصن چطوری دووم بیارم ؟؟؟  بعد دیگه اصلن دیروز راحت نبودم، دیگه از خودم خجالت می کشیدم، از هیکلم بدم میومد از قیافه ام! دوباره اعتماد به نفسم اومد کف پام ، دوباره هیچ چی نبودم. الانم همینجوریم، تا موقعی  که دوباره خودم و بدست بیارم فعلن همینجوریم، دوباره باید برم تو کتاب و نقاشی و موزیک و اینا!! از یه طرف هم وقتی اومدم خونه احساس خالی شدن داشتم حالم بهتر بود بالاخره با یکی حرف زدم، همه حرفای تو مغزم و خالی کردم، درد دل کردم.  با این آدم می تونم حرف بزنم، حرف دلم و بزنم بدون اینکه فکر کنم حرف بزنم، خجالت نکشم از حرفام، البته دیگه فکر نمی کنم، دیگه بعد از این موضوع نه.