مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

شاش ناخوانده

دیشب بعد از سالیان سال که از زمان بچگیم می گذرد، در خواب شورتم را خیس کردم، کم مانده بود که تشک را هم خیس کنم که از خواب پریدم، نمی دانم چرا یهو اینجوری شد. تو خواب همش دستشویی داشتم ولی فکر می کردم رویاست، تا اینکه مثانه ام فشار آورد و همان در خواب شاشید به شورت ما تا ما یهو از خواب بپریم. اصلا یادم نمی آید که چه خواب می دیدم که انقدر محوش بودم که بخاطر توالت نمی خواستم بیدار شوم. 

دیروز 24 اردیبهشت

دیروز دوباره رفتم استخر، این دفه سانس پنج و نیم بعد ازظهر رفتم، خیلی حال داد، یکی از کارهایی که خیلی حالم و خوب میکنه همین شنا کردنه. 

موقعی که میخواستم کفش هامو بگیرم روی صندلی نشسته بودم و منتظر مسئولش بودم که دیدم یه دختری با مانتو شلوار اداری از جلوم رد شد و نشست صندلی کناریم، بی هوا بهش گفتم بعد از کار اومدی ؟ گفت آره! گفتم وای چقد سخته، منم بعد از سرکار اومدم.  کلی خسته میشه آدم.

کفش هامو که گرفتم ازش خداحافظی کردم و رفتم بیرون، وسط راه دیدم یه ماشین بغل پام ایستاد و همون دختره بود، با تته پته گفت بیا من می رسونمت ، مسیرمون انگار یکیه. من ولی با صراحت تمام گفتم که نه مرسی می خوام پیاده روی کنم. و دختره رفت. 

و من به خودم فحش دادم که این یه موقعیتی بود که یه دوست پیدا کنی و تو عین ماهی از دستت سرش دادی،