مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

دیروز 24 اردیبهشت

دیروز دوباره رفتم استخر، این دفه سانس پنج و نیم بعد ازظهر رفتم، خیلی حال داد، یکی از کارهایی که خیلی حالم و خوب میکنه همین شنا کردنه. 

موقعی که میخواستم کفش هامو بگیرم روی صندلی نشسته بودم و منتظر مسئولش بودم که دیدم یه دختری با مانتو شلوار اداری از جلوم رد شد و نشست صندلی کناریم، بی هوا بهش گفتم بعد از کار اومدی ؟ گفت آره! گفتم وای چقد سخته، منم بعد از سرکار اومدم.  کلی خسته میشه آدم.

کفش هامو که گرفتم ازش خداحافظی کردم و رفتم بیرون، وسط راه دیدم یه ماشین بغل پام ایستاد و همون دختره بود، با تته پته گفت بیا من می رسونمت ، مسیرمون انگار یکیه. من ولی با صراحت تمام گفتم که نه مرسی می خوام پیاده روی کنم. و دختره رفت. 

و من به خودم فحش دادم که این یه موقعیتی بود که یه دوست پیدا کنی و تو عین ماهی از دستت سرش دادی، 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد