مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

غمگین طوری

نشسته ام در یک مینی بوس ایوکو با قدمتی که فکر می کنم برای چهل سال پیش است. صدای گوشخراش موتور و جیرجیر پنجره ها و لق لق کردن درب ماشین  در گوشم مثل یک سمفونی قابلمه و کفگیری است که رهبرش دیوانه ای باشد. دست می برم درون کیفم به قصد برداشتن گوشی و ماسماسکش(هندزفری) ، می خواهم آهنگی را پلی کنم برای رهایی از این صدای گوشخراش که مثل خوره در مغزم پیچیده و آرامش سمعیم را از من گرفته.

نگاه که می اندازم به لیست آهنگ ها، منصرف می شوم . دوباره ماسماسک و گوشی را در کیفم فرو می کنم و دست به سینه به مرز بین آسمان و زمین زل می زنم.

با خودم فکر می کنم آهنگ گوشخراش موتور را به گوش دادن به نوای دلنشین عشق و دلدادگی و غم و فراق ترجیح می دهم.

راست گفت شاعر

عشق کار خفتگان و نازکان نرم نیست                   

عشق کار پردلان و پهلوانست ای پسر

برای روز تولدم کادویی بیاور

برای روز تولدم گرانقیمت ترین کادو را بیاور، گران تر از همان که دوست پسر فلانی برایش خریده.

می خواهم همه خیره بمانند از فرط حسادت ، از همان کادوهای سورپرایزی .


برایم یک بغل عشق کادو بیاور، یک لبخند ساده، یک شادی عجیب

یک بوسه عاشقانه، برایم اعتماد کادو بیاور، برایم محبت بی توقع کادو بیاور.

یک رز قرمز مملو از احساسات عاشقانه،

برایم مردی را کادو بیاور با چشمانی درخشان از عشق , قلبی آکنده از مهر و دستانی آماده برای نیکی

.

.

.

خلاصه آن چیزی را بیاور که آنقدر گران باشد که با پول نتوان خرید.