مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

امروز 18 آبان 1398

با یکی از دوستام چت می کنم، حرف می زنیم ، یک جایی، بین حرفها ، بحث زنی رو میکشه وسط، یک زن جا افتاده چهل و خورده ای ساله، تو یه فروشگاه زنه صندوق داره و وقتی اون(دوستم) خواسته پول خریدهاشو پرداخت کنه زنه با یه لوندی خاصی باهاش حرف زده، اون خودش متوجه نشده ولی دوستش که نزدیکش بوده اینو فهمیده و بهش گفته.

خودشم از زنه خوشش اومده، ولی یه چیزایی باعث می شه که نگه به زنه.  تا خود زنه دست به کار بشه تا بیشتر دستش باز باشه، به نظرش اینجوری بهتره.

حالا من یه دسم  زیر چونمه و با بی حوصله گی دارم لحظه ی سلام و علیک و لوندی زنه روبرای شیرین کردن خودش تو دل اون رو تو ذهنم تصور می کنم، 



نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس باران یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 ساعت 09:21

لوندی پشت صندوق؟!!!
آقااااااا میییییشششه فلان قققققدر !
چطوری واقعا؟

دقیقاً چطوری مثلاً

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد