مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

رویا و آرزو

توی ذهنم چند تا آرزو و رویا هست.

مثلا چند سال دیگه برای خودم کتابفروشی بزنم. یا یه بار به ذهنم رسید دوست دارم یه کافه کتاب بزنم که توش مردم هم کتاب بخونن هم چایی و کیک بخورن.

یه بار هم گفتم دوست دارم یه شیرینی فروشی بزنم ولی نه مثل شکل و شمایل امروزی. یه شیرینی فروشی که فقط باید تو خود مغازه شیرینی رو بخوری و بعد بری. یعنی مثل رستوران. با میز و صندلی . شیرینی و براتون سرو می کنیم.

دوست داشتم مغازم یه جایی بود که می تونستم به سبک ایتالیایی ها درستش کنم. یعنی جلوی مغازه صندلی و میز با سایه بون بزارم. با یه عالمه گلدون گل.

دوست دارم وقتی پولدار شدم یه خونه بخرم که یه اتاقش و پر کنم فقط از کتاب با یه دوشک و شومینه که هر شب جلوی شومینه دراز بکشم و یه کتاب از رمان نویسای کل دنیا رو بخونم.

دوست دارم کل دنیا رو ببینم. با همه فرهنگ ها و مردم دنیا آشنا بشم. یه عالمه دوست تو نقطه های مختلف دنیا پیدا کنم.

دوست دارم بتونم خانوادم و راضی کنم. خوشحال کنم. امیدوار کنم. کاری کنم بهم افتخار کنن. احساس کنن زندگی خیلی خوبه.

ولی امروز نمیدونم چرا یهو به ذهنم رسید که نه این ارزوها خوب نیس. کلمه آرزو و رویا رو گوگل کنم ببینم چی جواب می ده. میتونه یه لیست بهم بده که از توش انتخاب کنم.

گوگل کردم ،

تقریبا هیچ جوابی بهم نداد بعضی هاش فیلتر بود بعضی هاشم که چرت و پرت هایی بود که گوگل وقتی چیزی و نمی فهمه واست پیدا می کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد