مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

اولین و آخرین تجربه من از سیگار

دانشجو بودم ترم سه یا چهار، یه روز که از دانشگاه اومدم با دوستام قرار گذاشتیم شب بریم سفره خونه.

شکوفه بهترین دوستم تو خوابگاه بود. همه جا با اون میرفتم، سینما، پارک، سفره خونه

اون شبم شکوفه باهام بود.

 بچه ها قلیون سفارش دادن ولی من چون دوست نداشتم نکشیدم.کلی خوش گذشت ، یه عالمه خندیدم و از سفره خونه تا خوابگاه رو پیاده اومدیم کلی هم عکس گرفتیم .

وسطای راه شکوه گفت بریم سیگار بخریم منم خیلی تو جو بودم گفتم باشه بریم.

چهار نخ خریدیم دو تا مال من دو تا مال شکوه. داشتیم می خریدیم خیلی هیجان داشتم ، در واقع چون اولین بارم بود. برام هیجان داشت یه عالمه کنجکاو بودم، که امتحان کنم.

اون شب سیگارا رو نکشیدیم، فردا ظهر که خوابگاه خلوت بود رفتیم پشت بوم، من که بلد نبودم شکوه یادم داد، یه پک اول و زدم فک کردم مثل این فیلم ها باید بیوفتم به سرفه ولی نه سرفه نه هیچی تازه کلی حال کردم.

کلی خندیدم و دوباره یه عکس یادگاری هم گرفتیم از اولین تجربه من از سیگار.

ولی دیگه نکشیدم یه نخ دیگه ام گذاشتم تو کیفم و به اولین پسری که دیدم دادمش.

دانشگاه تموم شد. از اونجایی که دانشجوی شهرستان بودیم هممون برگشتیم خونه،

خیلی تنها شدم

نه دوستی نه خانواده ای که بتونم باهاشون ارتباط بگیرم.

بعد از یه مدت حالم بد شد، دیگه ارتباط تلفنی که با دوستام هم داشتم خیلی کم شده بود.

بدون دلیل گریه می کردم.

یه روز رفتم بیرون، ولی نه برای خوش گذرونی، رفتم از یه کیوسک روزنامه فروشی سیگار بخرم. احساس کردم خوبم می کنه .

یهو بهش میل شدیدی پیدا کرده بودم

رفتم یه محله دور از محله خودمون، یه کیوسک پیدا کردم و خیلی سرد و خشک گفتم سیگار می خوام وینستون،  در واقع خیلی سریع و بدون هیچ توضیحی گفتم یه بسته وینستون لطفن، می ترسیدم اگه مکالمه مون بیشتر بشه یهو یه نفر پیدا شه و منو بشناسه  یا خود کیوسکی زیاد نگام کنه و یهو من براش آشنا دربیام، خلاصه تندی پول و دادم و سیگار و از دست کیوسکیه مثل دزد ها قاپیدم.

جایی نداشتم که سیگار بکشم، تو فضای باز بیرون که همش حس می کردم یه نفر داره می پام، مثلا پشت درختا، یا پشت نیمکت ها یا از پشت عینک دودی ، یه روز که خونمون کسی نبود، رفتم توالت و یه نخش و کشیدم خیلی تند تند، پشت هم پک می زدم می خواستم زود تموم شه فقط می خواستم بکشمش که حسم عوض شه، بعد که تموم شد دقیقا تو وقتی که تموم شد و می خواستم بندازمش تو توالت زنگ خونه رو زدن. کلی استرس گرفتم، همه توالت و اسپری خوشبو کننده زدم ولی لعنتی سیگاره بدجور بود داشت.

فوری در و باز کردم و پریدم تو اتاقم و لباسم و عوض کردم ولی دهنم بو می داد می دونستم، خواهرم و شوهرش بودن،

خلاصه خیلی زهره مارم شد،


دیگه از اون روز نکشیدم

بسته سیگار هم کلن انداختم دور.





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد