مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

بعد از سالها در دو شب دو خواب عجیبی دیدم.

شب اول پرواز می کردم.

مثل ارواح از در و دیوار رد شدم  و در آسمان اوج گرفتم. 

در حال سیر شهر بودم که یکهو مردم بهم حمله ور شدن به زور می خواستن که بکشنم پائین داشتم تسلیم می شدم ولی رها شدم.

بعد از خواب پریدم.

شب دوم مرده بودم.

بدنم مثل یه لاشه سنگین و مثل یه سنگ بی حس .

انقدر سنگین بودم که از تکان دادن انگشتم هم عاجز بودم. موبایلم زنگ می خورد ولی نمی تونستم حتی چشم هام رو باز کنم همه اتفاقات دور و اطرافم و حس می کردم ولی نمی تونستم حرکت کنم. نفس هم به زور می کشیدم آب از دهانم راه افتاده بود. دستهام زیرم بود و به روی شکم خوابیده بودم. یک نفر به تختم نزدیک می شد وقتی رسید دستم رو گرفت و دو تا جسم کوچک تو مشتم گذاشت. بعد یکهو دستم رو بلند کردم و از خواب پریدم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد