مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

خواب

دیشب چقدر خسته بودم  نمیدونم،  فقط می دونم وقتی رفتم تو تختم مثل این بود که انگار صد سال هست که تنم رنگ پتو و بالش و دوشک رو به خود ندیده و بعد از صد سال تازه اجازه خوابیدن رو بهش دادن.  برای اولین بار بدون  اینکه به چیزی یا کسی فکر کنم با ذهنی خالی خوابم برد.  فقط یادمه از اون یه تشکر کردم   بعد خوابیدم.دم صبح اما یه خواب عجیب و وحشت ناک دیدم و از خواب پریدم.

فکر کنم  خدا به من اعتقاد داره. خدا فکر میکنه از دست من خیلی کارها ساخته است.

اما من گناه کردم. کم نه ، زیاد.

اصرار زیادی داره به اینکه من میتونم، اما من نمی تونم. پیش راه من خیلی کارها رو قرار می ده منم انجام می دم تا بتونم. اما اونی که تو فکر می کنی نیستم از دست من خیلی کار ساخته نیس. من آدم خوبی نیستم.

فکر می کنم خدا هم گاهی اوقات اشتباه فکر می کنه.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد