امروز 11 تیر
یک هو از پشت میزم بلند می شم. بی اختیار شروع به قدم زدن در اتاقم می کنم.
با خودم فکر می کنم ، تا چهل سالگیم وقتی نیست. چهل سالگی کجا هستم ؟
چی دارم؟ چی ندارم؟ یک کاغذ برمی دارم شروع به نوشتن می کنم، فلان کار و انجام دادم بهمان چیز و خریدم.
یک هو ترس برم می داره، اینها که خیلی کمن.
فکر می کنم آینده هولناکه ، گذشته عذاب آوره.
نه به آینده میتونم فکر کنم نه به گذشته.
برای الانم که هیچ فکری ندارم. دور خودم می چرخم. چکار کنم ، پریشونه افکارم، دلهره دارم.