مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

یک روز جمعه

دیروز 3 شهریور

ظهر ساعت 12 و بیست دقیقه ، از ماشین پیاده می شوم . تلفنم  را برای تماس گرفتن درمیاورم ، نگاهم  را یک مرد که آن طرف خیابان ایستاده جلب می کند. به سمتم راه می افتد و من هم با دودلی وتردید به همان سمت می روم کم کم دستگیرم می شود که خودش است. چهره اش با عکس هایش خیلی متفاوت است.  من جا خورده ام و کمی استرس دارم. ناشیانه عمل می کنم و او متوجه می شود. در کل رفتارهایم را یکی یکی  حدس می زند. فکرم را می خواند. یک کافه خلوت پیدا می کنیم . برای او سیگار کشیدن خیلی مهم است. انقدر که کافه مان را به کافه دیگری که همان نزدیکی بود تغییر می دهیم که او بتواند سیگار بکشد. حرف هایی که رد و بدل می کنیم از کلیشه هم آن طرف تر است. خودم از اینکه حرف زده ام پشیمانم حسابی. آخر من و چه به این همه حرف.  یک چیزی متوجه شدم . آن هم اینکه وقتی او می گوید از آدم های عام بدم می آید و نرمالیتی را دوست ندارم، من برایش به خوبی آدم های نرمال را شرح می دهم که بگویم چرا ادم های نرمال جذاب نیستد. چون خودم ته نرمال هستم. خودم ته آدم نادان هستم. خودم ته عام هستم. ذهنم کلی مغشوش است  و خوب نمی توانم رول بازی کنم. این همه روراستی را از کی به ارث برده ام.

او یک هنرمند است، از چوب چیز می سازد. گیتاریست است و گاهی اوقات نقاشی می کشد. به فیلم بیشتر از کتاب علاقه دارد. موهای بلندی دارد و از مکث کردن بین حرف زدنش خوشم می آید.

چیزی که بیشتر از همه امر را بهم مشتبه می کند که حسابی تخمی است شانسم، این است که او هم اهل اهواز است. شاید همین قضیه باعث شود که دیگر با او قرار نگذارم. شاید اینکه به موسیقی علاقه شدید دارد باعث شود که دیگر نخواهم او را ببینم. شاید اینکه ایده های زندگی اش با دیگر آدم های دور و اطرافم فرق می کند دلیل این باشد که دیگر جوابش را ندهم. شاید اینکه با من طوری رفتار می کند که انگار یک  انسان هستم باعث شود از او هم متنفر شوم. شاید این جمله که" اگر از اتفاقی که در گذشته برات افتاده درس نگرفته باشی اون اتفاق انقدر برات می افته که تو بالاخره یاد بگیری" با عث بشه که دیگه دنبال رابطه نباشم.

در آخر وقت خداحافظی ، رفتارم عین آدم های فراری است. زودتر می خواستم از این مهلکه رابطه با این آدم در بروم. او هم متوجه می شود.

به سرعت خداحافظی می کنم و پشتم هم نگاه نمی کنم.





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد