حق انتخاب همیشه برام معنی روشنی داشته.اینکه من درسته روی اسمم، خانواده ام، محل جغرافیایی که به دنیا اومدم، نوع تربیتم تا بیست سالگی هیچ دستی نداشتم ، هیچ حق انتخابی نداشتم. اما حتمن روی روش زندگیم در بزرگسالیم، ادم های دور و اطرافم نقش داشتم. حق انتخاب داشتم. می تونستم خیلی ها رو انتخاب نکنم، خیلی کارها رو انجام ندم. اما موضوع چیز دیگه است.
فیزیک کوانتوم قانون جذب رو اینطوری تعریف می کنه:
خلاصه استدلال فیزیکی برای قانون جذب این است که وقتی موضوعی در ذهن تصور میشود، مغز انرژی تولید میکند و از سوی دیگر انرژی صورت دیگری از ماده است و همه کائنات از انرژی درست شدهاند. انرژی ذهنی بر انرژی کائنات اثر میگذارد و قانون جاذبه عمل میکند. پس آنچه تصور میکنیم به طرف ما جذب میشود و در برابر ما ظاهر میگردد.(گرچه که هنوز این قانون به اثبات نرسیده)
موضوع این فکر لعنتیه، که باعث می شه همیشه گزینه های من برای انتخاب یکی باشه. این یعنی من همیشه دارم یک سری جریانات مشابه به هم رو جذب می کنم. چون بهشون فکر می کنم. یک سری آدم ها و کارهای مشابه هم رو جذب می کنم .
موضوع خیلی مهم تر اینکه ما تقریباً هیچ حق انتخابی نداریم. به هر حال به خاطر همون چیزایی که از اول هیچ دستی توشون نداریم همیشه فکرمون یه سری گرایشات داره که تو پائین ترین لایه ذهنی مون نهادینه شده، بنابراین مسیرمون و هر چقد بخوایم از چیزی که هستیم دور کنیم بازم می بینیم که همیشه به یک سمته.