چند روزی است که سینه چپم یه غده در آورده است. اول که سر و کله اش پیدا شد، ترسیدم
فک کردم غده سرطانی است ، برای چند ساعت همه چیز برایم هیچ و پوچ بود. یک هو همه چی برام خالی بود، ذهنم خالی بود، بغض داشتم و حسرت .
تو همون ساعت ها یک هو یه عالمه کار نکرده ای که دوست داشتم همیشه انجام بدم سرازیر شدن تو ذهنم.
یک کم بعد تر خودمو جمع و جور کردم و تو اینترنت راجع به سرطان سینه تحقیق کردم، بعضی علائم و داشتم و بعضی و نه.
یکی دو روزبعد پریود شدم. غده دیگه درد نداشت اما هنوز سرجاشه ، فقط یک کم کوچیک تر شده .
حالا که چند روز دیگه گذشته دیگه بهش فکر نمی کنم، ترس که ندارم،
اول از ترسم ادرس و شماره تلفن چندتا دکتر ودرآوردم از قضا همون دکترهایی بودن که برای گواهی پزشکی سفر خارجم پیششون رفتم،
اما الان دیگه حال دکتر و ندارم،
این غده یا بخاطر پریود زده بیرون یا بخاطر سرطان
یا زود خوب میشه یا نه.
یکم رو راست باشم باخودم ، بدم نمیاد سرطان باشه.
چند روزیه یه اتفاقی هم افتاده تو این هیری ویری که اصلن حالشو ندارم. غده سرطانی و می تونم تحمل کنم ولی اینو نه.
برام خواستگار می خواد بیاد.
اینجا مملکت ایران است، دختر بهر حال بایدشوهر کند. که نکند، !!!!! حرف در میاورن برایش ، یا مردم برایش دل می سوزانند.
اوغ اوغ اوغ
امیدوارم بتونم قصر در برم و اینم یه جوری خودش بره.
الهی آمین.
برو دکتر لطفاااا