تو اسکله ، ایستادم،
یه کشتی بزرگ مسافربری کنار اسکله لنگر انداخته، یه پلکان نرده ای از اسکله تا کشتی گذاشتن.
یکی هلم میده رو پلکان
به زور میخواد که ازش بالا برم
برمیگردم ، یکیشون بابامه یکیشون مامانم
زور میزنم تا برسم به لبه کشتی، همین که میرسم کشتی حرکت میکنه، نردبون جدا میشه، از رو ش افتادم،
پریدم، از خواب