مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

امروز 23 مهر 98- سه شنبه

ساعت پنج و نیم صبح از خواب بلند می شم، اولین چیزی که نگاه می کنم موبایلمه، دو تا پیغام دارم، دو تا پیغامی که به هم هیچ ربطی ندارند، ولی هر دو سرد و بی روحن.

هیچ چی توشون نیست.می خونم، یکیشو سرسری جواب می دم، یکیشو فقط نگاه می کنم چون جواب نداشت.

آماده میشم و میزنم بیرون، تاکسی سوار می شم، میرسم به ایستگاه سرویس، هوا سرده و منتظر بودن سخت. سوار سرویس می شم، با یه خنده مصنوعی سلام می کنم، میشینم رو صندلی و چشم هامو می بندم . چرت و پرت از جلو چشمام رد می شه، می رسیم به کارخونه. با یه خنده مصنوعی تر و بی حوصله تر به همکارام سلام می کنم. 

دختره هر ماه ریشه موشو رنگ می کنه و انتظار داره هر ماه که ریشه گیری می کنه من بهش تبریک بگم که مبارکه ریشه موهاتو رنگ کردی

آبدارچیمون دیروز رفته آب مروارید چشمشو عمل کرده، پریروز هم الکی خودشو زده به سرگیجه انتظار داره من هی ازش دلجویی کنم که چته و فلان

یه احساس پشیمونی زیادی همش باهامه.دیروز نباید حرف می زدم ولی حرف زدم. اصلن چه معنی داره با بعضی آدم ها حرف زدن. فهمیدنش سخته که با کی حرف بزنیم با کی حرف نزنیم. وقتی همه فیلم بازی می کنن. خودمم خیلی فیلم بازی می کنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد