مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

امروز 21 آبان

دیروز یکی از دوستام بهم خبر داد که پدرش فوت کرده، انگار یه گالن آب یخ ریخته باشن رو سرم، حسم اینجوری بود. یه مدتی بود همش مردن پدر و مادر خودم میومد تو فکرم. می دونم از همه ی بچه ها من از لحاظ ذهنی بهشون وابسته ترم. وقتی بمیرن می دونم کلن یه فروپاشی ذهنی دارم. تا چند مدت شاید نتونم خودمو جمع وجور کنم.

تو ذهنم اومد که دوستم شاید اونقدر به هم نریزه چون زندگی خوشایندی و با پدرش تجربه نکرده بود،(نه اینکه من کردم ) ولی بعدش مغزم یاداوری می کرد که به هر حال هورمون ها کار خودشون و میکنن، مغز آدم کار خودشو می کنه، یه حس های نا متعادل روحی میاد سراغ آدم، مخصوصا اطرافیان و که میبینی بیشتر می شه.

من خودم خیلی آدم گریه کنی تو مراسم های فوت نیستم، مثلا یادمه برا فوت پدربزرگم بیشتر نگران و ناراحت مرخصیم بود تا از دست دادنش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد