بعد از مدتها با یکی از دوستام حرف زدم. خیلی حال داد. همیشه حرف زدن با این آدم و دوست داشتم، چون تنها کسی که هیچ وقت نخواستم خودمو جلوش تغییر بدم این بوده. امروز یه حس خوب توام با هیجان دارم.
تنها آدمی که دوست دارم باهاش از همه چی حرف بزنم، از سوراخ دیوار بگیر تا آدم فضایی ها،
من آدم پرحرفی نیستم ولی با این آدم وراج میشم. من شده گاهی اوقات از این آدم ناراحت شدم و عصبانی، ولی همیشه خواستم گذشت کنم، به نظرم بیشتر شبیه رفیقیم باهم تا چیز دیگه ای. برای همین شاید ناراحتی و عصبانیتم و نگه نداشتم تو ذهنم.
این موضوع و باید اینجا می نوشتم که بعدها دوباره بخونمش، یادم بیوفته یه همچین روزی رو. حس و حالم و که تو این روز داشتم.