بعد از تعطیلی عید، تازه متوجه شدم من هیچکاری نکردن و از کار کردن بیشتر دوست دارم، من هیچکاری نکردن، تصمیم نگرفتن، فکر نکردن، تو تخت موندن، دوباره به هیچچی فکر نکردن، نگران نبودن، استرس نداشتن رو خیلی دوست دارم. امروز که رفتم کارخونه، دوباره استرس و اضطرابم برگشت، فس شدم، فکرهای ناجور دوباره اومدن سراغم.
امروز دوباره نتونستم "نه" بگم. دوباره فکر میکنم دارن سرم کلاه میذارن، دوباره مسخرهام میکنن.
حالا که فکرشو میکنم، فردا میرم بهشون میگم که من نیستم، نمیخوام آدم ضعیفه و احمق داستانشون من باشم.
هرچیزی که خالی باشه یا تو رو خالی کنه خیلی خوبه:
سکس، استمناء، فکر نکردن، استفراغ کردن، هیچ نکردن، ...
فعلن هیچکاری نکردن و به همه چیز ترجیح میدم،
تو همزاده منی به ولله...
تو هم همین حسا رو داری؟ چه جالب که انقد شبیهیم