مرگ چه واژه ی شیرینیه. وقتی فکرش رو می کنم که قراره یه روزی از اینجا برم به یه جای دیگه که خیلی از اینجا بهتره ذوق زده می شم مثل بچه ها. اینجا رو دوست دارم ولی اونجا رو بیشتر.
با خودم فکر می کنم که قبلا یه همچین اتفاقی برام افتاد، وقتی تو رحم مادرم بودم. اولش یه ذره ترسیدم و نالیدم و شاکی بودم که چرا باید یه روز دنیای رحمی مو ول کنم برم به جایی که نه میشناسم نه میدونم قراره باهام چیکار کنن (و چقده خنگ بودم، فک کن اون رحم پر از مایع لزج و شناور توش و به اینجا ترجیح می دادم آخه اونموقع فقط رحم و دیده بودم). ولی الان خوشحالم، پشیمون نیستم، خوشحالم. اونجا هم همینطوره وقتی برم کلی خوشم میاد. راجع به اینکه کی و کجا و چطوری می رم فکر نکردم، به نظرت لازمه؟ که بهش فکر کنم؟
الان دیگه انقدر قلبم زخمی شده که بخوام نباشم، که بخوام فراموش کنم راحت، فراموش کنم هر چی که بوده و هست و دیگه نخوام بهش برگردم
امروز فهمیدم که چقدر حس کینه و انتقام قوی هستن، خیلی زود وارد مغزت می شن خیلی زودم کارا رو خراب می کنن، زودتر از اونی که بفهمی، ولی آخه چرا ؟!!
چرا انقد دوست داشتن آدما برامون سخته ولی ازشون متنفر شدن آسونه، خیلی آسون،
دیگه هیچ علاقه و امیدی به موندن ندارم، الان دیگه می خوام برم
از این خونه، از این موقعیت، می خوام ترک کنم، خسته ام خسته . . .
تازگیها به درد سر دچار شده ام، آخ از این نرون ها.
این روزها حسابی و زیادی به مغزم فشار می آورند.
بعد دیگری از خودم را نشانم دادند، یادم دادند، با آنچه آشنا نبودم آشنایم کردن.
کاش من زرد بودم و تو ارغوانی،
که با هم ترکیب می شدیم و خنثی می شدیم و یکی میشدیم
نور سفید می شدیم، کامل و سفید و ریشه . . .
دیشب خودم، خودم را در آغوش گرفتم.
لوس کردم و ناز کشیدم
نوازش کردم و دلداری دادم
ریز گریه کردم و آرام کردم
لالایی گفتم و خوابیدم.
چرا اگه سیاهی نباشه سفیدی معنی نداره ؟؟؟؟!!!!!
شک دارم به عدالتش.
بچه اسفند دود کن کنار خیابون که همه ی سنشو بزاری رو هم به 7 نمی رسه و از رو ناچاری و فقر مجبور شده به جای مدرسه رفتن تو خیابون واسه نون شب کار کنه چه گناهی کرده که بخاطر اینکه من بفهمم معنیه خیلی چیزا رو . . . باید از خیلی چیزا تو زندگیش محروم شه.
یا برای اینکه ما رو امتحان کنه (یا به ما معنی آرامش و امنیت و بفهمونه ، نمی دونم واقعا منظورش چیه) میزنه 1000 تا بچه رو اونور دنیا نیست و نابود می کنه که برا چی که چی بشه؟
خلاصه شک دارم بهش شک. . .
به من هر روز تجاوز میشود،
هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، هر ثانیه، هر کجا
دستت به افکار من نزن، اینا شخصین مال منن، دستتو بهشون نزن. از دستت عاجزم