مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

مالی خو لیا

تراوشات ذهن مالیخولیایی من

۱۱۱

این روزها هیچ چیزی و هیچ کاری و هیچ ادمی به وجدم نمیاره، احساس ناامیدی شدیدی نسبت به آدم ها می‌کنم.

امروز 21 فروردین

نوشته‌های یه مرد و می‌خونم و همزمان با یه مرد دیگه دارم چت می‌کنم. چتمون عادیه هیچ چی توش نداره، ولی جمع این دو تا کار باعث شده به شدت شهوتم بزنه بالا. یه چند مدتیه دلم یه سکس تروتمیز، بدون نگرانی و استرس و عذاب وجدان می‌خواد. دلم می‌خواد یه مردی باشه که دوستم داشته باشه، دلم اصلن نه شوهر می‌خواد نه دوست پسر، دلم یه آدمی می‌خواد که بهش اعتماد داشته باشم و بهم احترام بذاره. 

  

این منم که فرق کردم

در مورد پست قبلیم،اینو بگم که  من اصلن نمی‌خوام نقش قربانی و بازی کنم. چون نیستم. من می‌دونستم طرفم دوست دختر داره، تو یه شهر دیگه زندگی می‌کنه ولی خودم خواستم باهاش باشم، چون تو اون برحه‌ی زمانی هم سکس خوب داشتیم، هم حرف برا هم داشتیم، هم واقعن از رابطه با این آدم راضی بودم، ازش خوشم میومد، خوب بود باهام،  ولی من الان تغییر کردم،دیگه نمی‌خوام اولویت چندم یه رابطه باشم.

 اصلن دوست ندارم ادم‌ها میان به طرف فحش می‌دن و بدوبیراه می‌گن، من خودم تو پستم فحش نمی‌دم بهش، الانم می‌گم نظرهایی که بدوبیراه گفتین و پست نمی‌کنم.

. . .

می‌گم اگه کسی و دوست ندارین، حرفی برای گفتن باهاش ندارین، کلن طرف اولویت صدمتونه، هر موقع حالتونو می‌پرسه انگار بهتون فحش داده،  رک و روراست بیاین بهش بگین.   اینکه تحقیر می‌کنین یا خزعبل بارش می‌کنین، یا سوالایی می‌پرسین که جوابشو می‌دونین بازم می‌پرسین که طرف نداشته‌هاش یادش بیوفته عین یه سرکوفت بشه براش، اصلن خوب نیس، بیشتر  عدم بلوغ عاطفی و پایین بودن هوش هیجانیتونو نشون می‌ده، صاف به طرف بگین دیگه باهات حال نمی‌کنم، اینطوری خیلی بهتره تا اینکه انقد طرف و کوچیک کنین که خودش بره. نه این بده،  این خیلی بده، شاید طرف مقابلتون بعد از این همه تحقیر شدن بعدها حالش خوب بشه، (البته شاید) ولی شما همیشه تو ذهن مردم یه آدم پر از عقده هستین که بلد نیس حرفشو بزنه و هنوز بزرگ نشده. این آخری که باهاش حرف زدم(ویدیو کال)، کلن تحقیر و کوچیک کردن من، موضوع بحث بود. نه حرفی برای گفتن داشت، نه تمایلی برای حرف زدن، (اینو بگم که خودش گفت زنگ بزنم حرف بزنیم) اگر هم حرفی می‌زد بیشتر راجع به دوست دخترش و هنرای آرایشگریش بود، من نه باهاش می‌تونم حرف بزنم، نه مثل سابق می‌تونم سکس داشته باشم،  ازش پرسیدم این مدتی چطوری بود یا چطوری گذشت؟ گفت: با دوستام یا دوست دخترم می ریم بیرون شبا، جدیدن دوچرخه سواری می‌ریم، گفتم: " خوبه، سرگرمی"  تو حرفم اصلن نه عقده‌ای بود نه هیچ چیزی، منظورم این بود که خیلی خوبه، سرگرمی، خیلی خونه نمی‌مونی، یهخورده با دستاش صورتشو مالید و با یه بیحالی و حالت سرزنش واری جواب داد:" تو سرگرم نیستی!!!!!؟؟؟؟؟"  " راستی تو دوستی نداری؟!!!!!!!!!!!!! برو بگرد یه پسره پولدار پیدا کن برا خودت" تو دلم گفتم:"عجب" یعنی نمیدونی که من هیچ دوستی ندارم، اینو میپرسی که چیو بهم بگی. انقد ناراحت شدم که نمی دونستم چی بگم، گفت:" دوباره چی شده، نزدیک پریودت نیستی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چیه انتظار داری چی بگم، آها امروز شیو کردم" دیگه کلن داغ کردم، گفتم نه نزدیک پریودم نیست، اصلن یادم نمیاد دیگه چیا گفتم فقط یادمه آخرش گفتم میخوای بری بیرون، برو، منم کار دارم، با یه مدل حقارتی گفت:" تو چکار میکنی؟ " گفتم : فیلم میبینم."  با این آدم دیگه حرفی نمی‌تونم بزنم،کلن منو گذاشته تو جدول ذخیره‌هاش، سکس هم که ندارم، معاشرت هم که در حد ویدیو کال اونم به زور هفته ای، دوهفته‌ای یباره، رابطه‌مون رسمن تمومه، این اولین باره تو مدت رابطه‌ام با این ادم که این تصمیم و میگیرم، دیگه نمی‌خوام تو زندگیم باشه. 

چندروز قبل از این مکالمه بهم زنگ زد، ساعت 7 و خورده ای بعدازظهر که بیام کرج بریم بیرون، (بعد از شش ماه) گفتم چی شده میخوای بیای؟ گفت دوستام که نیستن، دوست دخترم هم نیست، حوصله‌ام سر رفته!!  گفتم الان مهمون داریم نمی تونم بیام بیرون. اینم شانسم زد که مهمون داشتیم والا می‌رفتم. اما دیگه نمی‌خوام  سرگرمی بین برنامه‌ایه کسی باشم. 

. . .

الان که دارم اینو می‌نویسم، یه لیوان شراب گذاشتم بغل دستم، هم گریه می‌کنم، هم شراب میخورم، هم میخوام کل دنیا به تخمم باشه، هم تصمیم گرفتم کاری و که همیشه میگفتم نمی‌شه و من از پسش برنمیام امسال انجامش بدم. هر جور شده، از آدم‌ها خیلی خسته شدم، از خودم بیشتر. 

. . .

بعد از تعطیلی عید، تازه متوجه شدم من هیچ‌کاری نکردن و از کار کردن بیشتر دوست دارم، من هیچ‌کاری نکردن، تصمیم نگرفتن، فکر نکردن، تو تخت موندن، دوباره به هیچ‌چی فکر نکردن، نگران نبودن، استرس نداشتن رو خیلی دوست دارم. امروز که رفتم کارخونه، دوباره استرس و اضطرابم برگشت، فس شدم، فکرهای ناجور دوباره اومدن سراغم.

امروز دوباره نتونستم "نه" بگم. دوباره فکر می‌کنم دارن سرم کلاه میذارن، دوباره مسخره‌ام می‌کنن. 



حالا که فکرشو می‌کنم، فردا می‌رم بهشون می‌گم که من نیستم، نمی‌خوام آدم ضعیفه و احمق داستانشون من باشم.

عکاس سکسی

دیروز صبح باهاش حرف زدم، هشتاد درصد حرفامون راجع به سکس و چیزهای سکسی بود، تجربه‌های سکسش، دوست‌دختراش، چیزایی که تو سکس دوست داره، 

دیشب پیام گذاشت، "از خودت بیشتر بگو، عادت‌هات چیه، تو روز چکارا می‌کنی" گفتم:"فیلم میبینم، کتاب می‌خونم، امسال تابستون به احتمال زیاد دوباره شنا رو مداوم برم، آهنگ گوش می‌دم، از کارم و اینکه چند ساله دارم کار می‌کنم گفتم، از خونوادم گفتم، عکس‌العملش خیلی با همه، با همه، فرق داشت" دوباره پرسید: " هدف و آرزویی هم داری؟"

گفتم:" ندارم، میخوام هر چی تو فکرم میاد و انجام بدم، مثلن تو عید هوس کردم خوندن یاد بگیرم، پس به احتمال زیاد میرم کلاس اواز، حتمن حتمن خونه‌مو جفت و جور می‌کنم امسال، دکتر بیشتر میرم، کارم و هم یه تغییراتی دادم" 

گفت:" خیلی خوبن اینا که، چرا من انقد دیر تو رو دیدمت، این همه سال جلو چشام بودی ولی من تازه دیدمت، چقد دختر موفقی هستی تو، چرا از خودت تعریف نمی‌کنی، تو اینستا نه پستی، نه استوری، آدم فکر میکنه هیچ‌کاری نمی‌کنی، نشون بده که هستی، آدم‌ها باید ببیننت، "

گفتم:" نمی‌دونم، لزومی برای دیده شدن نمی‌بینم، می‌خواستم بگم، آخه که چی، حالا ببینن منو، بعدش چی، چی بشه" 

پنج ماهه که سکس ندارم و حالا من همه‌ی این مدت بیشتر به این فکر می‌کنم که این چرا راهش دوره، نزدیکم نیس که سکس کنم باهاش، امتحانش کنم، زودتر بفهمم چیه ، این تلفنی حرف زدن خیلی مذخرفه، این پسر به احتمال خیلی زیاد از اون دوست خوباست، ولی مطمئن نیستم که بمونه، اینم حتمن یکی از این دوست‌دختراش برمی‌گرده و می‌ره پی تعهد و عشق و هر چیزی که تو من نیس. یا اپلای و ویزا جور میکنه می‌ره اونور.

بیشتر ادم‌ها می‌گن پسری که ازت تعریف می‌کنه فقط یه چیز می‌خواد، حالا من می‌گم همه‌ی پسرها و مردها کل زندگیشون دنبال همین لا پای زن‌ها هستند، ولی یه سری معرفت دارن ازت تعریف می‌کنن،  یه سری هم که نئاندرتال.  نمیگم این دنبال سکس بودن بده، اتفاقن خوبه، چون خودمم همینم. 

شت این مای هد ۴

یه اخلاقه بده منحرف دارم که دوست دارم خیلی از مردها رو امتحان کنم، یه چند وقتیه  با یه پسر عکاس دارم چت می‌کنم، تو اینستا منو گذاشته تو کلوز فرندش، عکسهای نود میذاره از زن‌ها، منم مثل فرفره لایک می‌کنم عکس‌ها رو، اختلاف سنیمون هشت ساله،(پسره از من کوچیکتره)  خیلی دلم میخواد امتحانش کنم، ولی اعتماد به نفسم پایینه، با اینکه خودش قیافه و هیکل چندانی نداره، ولی فک میکنم خیلی ازش پایین‌ترم. کلن راجع به همه‌ی مردها و زن‌ها فک می‌کنم من ازشون پایین‌ترم. مخصوصن با ادم‌هایی که می‌خوام تازه شروع کنم. خلاصه فکرم و این پسره مشغول کرده، اگه میرفتم کارخونه این فکر و خیال‌های منحرفم کمتر می‌شد ولی تعطیله، تو خونه‌ام، کار چندانی ندارم، افسرده‌ام و تنها چیزی که میخوام سکسه. 

دیروز بهش گفتم خیلی دوست دارم یه نفر ازم عکس نود بگیره یا ازم نقاشی نود بکشه، خودمم به دوره‌ای خیلی دوست داشتم از مردها عکس بگیرم، عکس لختی، بدون نشون دادن صورت. گفت:" خیلی برام جالبه، دختر کمی دیدم که بگه دوست دارم از مردها عکس بگیرم، البته بدم نمیاد یکی ازم عکس بگیره ولی ترجیح معمولن اینه که از زن‌ها عکس نود بگیرن" 

من تو این دو هفته که باهاش چت میکنم، فک کنم هفت هشت دفه خودارضایی کردم، البته تو خونه موندن هم بی‌تاثیر نبوده، ولی این پسره ترن آن می‌کنه آدم و. 

لکنته

ماشین لکنته‌ام یه مدتیه که هی جوش میاره، بابام دوباره معلوم نیس چکار کرده‌اش، دیروز اومده می‌گه می‌خوام یه کاری برا ماشینت بکنم فقط پولشو باید بدی، گفتم حالا فعلن ولش تا ببینم چه کنم. احساس می‌کنم چاه نفتی چیزی هستم. همه فک میکنن تو پول دارم غلت می‌زنم.

شت این مای هد 3

امروز هم دلم سکس می‌خواد، هم حالم خوبه، هم صبح که از خواب بیدار شدم، به خودم گفتم " از خودم متنفرم". هم  کل راه کارخونه رو تو سرویس نخوابیدم و ذل زدم به اتوبان و با خودم گفتم، چرا اینهمه هوای خوب و نمی‌بینی؟! هم منتظرم رئیسم از جلسه بیاد و دعوام کنه،  هم به کارمندم کلن مرخصی دادم، 

.

چند شبه دوباره داریم باهم حرف می‌زنیم،  تقریبن دو سوم حرف‌ها و حرکات و رفتاراش، راجع به دوست دخترشه ، مثلن میگه با دوست دخترم رفتیم فلان جا، دوست دخترم ازم عکس گرفت، دوست دخترم گفت اینکار و بکن، وسط حرف زنگ می‌زنه، قطع می‌کنه که باهاش حرف بزنه. من ده دقیقه منتظر می‌شم که دوباره زنگ بزنه، می‌گه عید و یکی دو روزش و برنامه کنیم. من فقط می‌خندم، من فقط تظاهر می‌کنم،  من فقط به این فکر می‌کنم که اصلن برام مهم نیس که دوست دختر داری، کاش اونجا بودم سکس می‌کردیم. من فقط به این فکر کردم که الان که خونش خالیه حتمن دوست دخترش تا یه ساعت دیگه میاد اونجا،  من فقط پارادوکسم.