-
تولد شکوه
سهشنبه 24 مرداد 1396 11:08
امروز 24 مرداد، تولد شکوه تو این ماهه، اما من دقیقا یادم نمیاد چه روزیه. هجدهم بود یا بیست و هشتم.هر سال همین مشکل و دارم، کلن روز تولد شکوه سختمه که یادم بمونه. بعد هر سالم پولیتیک می زنم بهش ، یه روزی که حدس می زدم تولدشه ، بهش تبریک می گفتم بعد اونم می گفت مرسی و اینا ولی مثلن چند روز دیگه است بعد منم کلی شرمنده گی...
-
حیف شدگان
یکشنبه 22 مرداد 1396 11:28
امروز 22 مرداد هم پریودم، هم اسحالم، هم معدم درد می کنه، هم سرماخوردم، هم تو اداره به حجابم گیر دادن که خانوم موهاتون الان هفت سانت بیرونه، درست نیس برای یک رئیس دفتر مدیرعامل. با خط کش اندازه می زنم ، لامصب راست می گفت هفت سانت بیرونه ، یعنی چقد چش های خط کشی دارن اینا رو باید ناسا بگیره با این همه دقت . حیف شدن تو...
-
دیشب کابوس دیدم
سهشنبه 10 مرداد 1396 12:52
امروز ده مرداد ساعت دو تا چهار صبح کابوس می بینم و با فریاد از خواب می پرم. تو حینی که دارم کابوس می بینم همش می خوام که تموم شه و اگه خوابم یکی بیدارم کنه. ساعتش و می دونم چون ساعت دو از خواب بلند شدم و رفتم دستشویی و وقتی دوباره خوابیدم این کابوس و دیدم. یه مدل کابوس ها هست که بعد از بیدارشدن دیگه می ترسی چشم هاتو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 مرداد 1396 08:47
امروز صبح رفتم بانک که درخواست دست چک جدید بدم، قبلیه تموم شده.دفعه سوم هست که میرم برای تمدید، این مرتیکه که مسئول این کاره هی سنگ جلو پام می ندازه، اول گفت چک هات برنگشته، چهار تاش بیرونه.دفه بعد گفت حسابت هم کم جریان داشته.رفتم چک هامو جمع کردم، حسابم و یک هفته است شارژ کردم، یعنی رفتم از یه حساب دیگه پول انتقال...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 مرداد 1396 15:23
موضوع بر سر اینه که تو جوامعی مثل جامعه ما، برای انتخاب زن ها به عنوان زن خوب دو مدل خط کش هست. زنی که محجبه است زنی که بیحجاب یا بدحجاب است. زن ها در ایران فقط با اندازه حجابشان انتخاب می شوند، زن عفیفه زن بی عفاف اگه دامن من خیلی کوتاه باشه به من میگن جنده اگه دامن خیلی بلند باشه به من میگن اممل اگه بین اینا باشه من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مرداد 1396 15:45
هنگامی که خاطره ات را می بوسم در می یابم دیری است که مرده ام چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره تو سردتر می یابم از پیشانی خاطره تو ای یار این شاخه جدا مانده من
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 تیر 1396 09:25
امروز21 تیر خانواده برایم هیچ وقت معنی خاصی نداشته است. تازه گی ها توانستم به مادرم بگویم دوستت دارم. اما نمیدانم قلبی بود یا فقط یه کار ذهنی. این چند روز اخیر واژه جدیدی را مدام میشنوم:"ترشیده" آیا خودم جذب می کنم یا نه ؟ نمی دانم. تا به حال بهش فکر نکرده بودم که من ترشیده هستم. همیشه می گفتم وقتش نرسیده ،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 تیر 1396 09:55
امروز 20 تیر اکانت تلگرام و ایستاگرامم رو غیر فعال کردم. یه مدت از ادمهای مجازی دور باشم، یک مدت انقد تو دسترس نباشم. یه مدت ذهنم آروم باشه،
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 تیر 1396 13:39
امروز 19 تیر، مطلبی از فروید می خوانم، درباره انسان، تمدن و فرهنگ خواندن این مطلب قدری طول می کشد که فراموش می کنم ناهار سفارش بدم و بنابراین بدون ناهار موندم و به همین ترتیب ضعف معده ام شروع شد و به خاطر درد معده دیگر نتونستم بخونم. و این باعث شد که دوباره تفکرات داغونم بیاد سراغم. فروید می گه چون انسان موجودی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیر 1396 12:52
امروز 11 تیر یک هو از پشت میزم بلند می شم. بی اختیار شروع به قدم زدن در اتاقم می کنم. با خودم فکر می کنم ، تا چهل سالگیم وقتی نیست. چهل سالگی کجا هستم ؟ چی دارم؟ چی ندارم؟ یک کاغذ برمی دارم شروع به نوشتن می کنم، فلان کار و انجام دادم بهمان چیز و خریدم. یک هو ترس برم می داره، اینها که خیلی کمن. فکر می کنم آینده هولناکه...
-
خواندن و کردن
شنبه 10 تیر 1396 09:49
امروز 10 تیر سه روز است که به شدت نیاز به سکس، هم آغوشی یا حتی عشق بازی دارم. تلاش برای انکار و سرکوبش به هیچ جایی نمی رسد، این را خوب می دانم، چهارشنبه شب به اتفاق خواهر و همسرش به رستوران می رویم. جلوی در رستوران پیرمردی با ریش وموی بلند و سپید تعدادی کتاب روی زمین چیده است. نگاهی به کتابها می اندازم، دلم می خواست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 تیر 1396 14:11
امروز سه تیر 96 نشسته ام پشت میز کارم. در این موقع روز بیشتر اوقات سرم خلوت است. می توانم کمی بنشینم و به خودم فکر کنم. دست راستم به آرامی دست چپم را نوازش می کند. نرمی پوستم را حس می کنم، رگ های بیرون زده. گرمای خفیفی زیر پوستم حس می کنم که لذت آور و آرام بخش است. همیشه لمس دستانم ، انگشتانم بهم آرامش می داده و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خرداد 1396 13:15
مدت یکی دو هفته است که با دو تا مرد حرف می زنم ، بیشتر را جع به سکس. هر دو تاشون سنشون از من کمتره . اصلن ازشون خوشم نمیاد. به سکس نیاز دارم اما به عشق بیشتر. به محبت به آغوش به حرف زدن با یه نفر. شایدم نیاز ندارم. خودمو گول می زنم. یه آن بهش فکر می کنم حالم از خودم بهم می خوره. از خودم بدم میاد که چرا نمی تونم آدم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خرداد 1396 12:46
دیشب خواستم پیام بدم اما نتونستم هی فکر و خیال اومد تو سرم، که اگه ببینه و جواب نده چی؟ یا جواب از سرباز کنی بده چی؟ اما با تمام این فکر وخیالها امروز صبح پیام و دادم. حالا باید تا بعدازظهر منتظر باشم که ببینم چه جوابی می ده؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خرداد 1396 14:28
امشب بهش پیام می دم. گردنبندم و بهونه می کنم و احوالش و می پرسم.اصلن نمی دونم چرا؟ ولی نمی تونم در مقابل تماس نگرفتن باهاش مقاومت کنم . حسابی دلم براش تنگ شده.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خرداد 1396 13:50
امروز 24 خرداد 1396 از صبح تا الان دو دفعه پیامهای رد و بدل شده خودم و او را می خوانم. ده روز پیش پیام فرستاد واز سنم پرسید. یک هفته بعد پیام داد و از باکره بودن یا نبودم پرسید. از رابطه جنسی که دوست دارم سوال کرد. از انواع مدل های سکسی که خودش دوست دارد می گوید. من جذبش کرده ام. جذبم شده است ، من جذابم؟ تمام حرف همین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خرداد 1396 10:01
چند روزی است که به شدت دلم هم آغوشی می خواهد، به شدت دلتنگ آرامش آغوش یک انسان هستم. چند روزی است که این دل لامصبم برای نوازش دستانش تنگ شده، لبهایم برای بوسیدن لبهایش ، انگشتانم برای لمس تنش .همین دیروز بود که با خودم عهد کردم که دیگر فکرش را نکنم دیگر دل تنگ نشوم، امروز اما شکستمش، مدتی است که هیچ کس راضیم نمی کند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 11:24
خسته ام از این همه سرسختی و مقاومت خودم. از اینهمه می توانم گفتن ها، بیشتر که فکر می کنم می بینم به خاطر این نقطه ضعف لعنتی خسته ام. خسته ام از بس که نشان ندادم که ضعف دارم . خسته ام از بس که فرار کردم. دو سال تمام است که به هر دری می زنم تا از این نقطه ضعف لعنتی فرار کنم اما نشد. ورزش می کنم، کتاب می خوانم، بیرون...
-
رفقا
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 08:47
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند ........ که گویی نبوده ست خود آشنایی
-
گوسفند سان
شنبه 23 اردیبهشت 1396 15:18
هر چقد بیشتر راجع به واژه اسم فکر می کنم شباهت بیشتری بین خودم و گوسفند می بینم. موضوع بر سر تربیت است. من فقط انسان وار تربیت شدم و او فقط گوسفند وار. در اینجا که نشسته ام یک گله گوسفند را روبه روی خودم در حال چریدن می بینم. همه سرشان به کار خودشان است. از لحاظ ظاهری خیلی با هم تفاوت ندارند. همه سرها پائین و بع بع...
-
زندانی
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 10:53
ظرف شستن کار جالبیه مخصوصاً تنهایی، باعث میشه فکور بشی. دیشب هم از اون شبهای ظرف شستن و فکور شدن یهویی بود. در همین حال ظرف شستن بودم که یهو یاد یه بیت از حافظ افتادم:" سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد...... و آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد" این آزادی که آن روزها دغدغه ام بود این روزها خوره جانم شده....
-
خواب
یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 13:42
دیشب چقدر خسته بودم نمیدونم، فقط می دونم وقتی رفتم تو تختم مثل این بود که انگار صد سال هست که تنم رنگ پتو و بالش و دوشک رو به خود ندیده و بعد از صد سال تازه اجازه خوابیدن رو بهش دادن. برای اولین بار بدون اینکه به چیزی یا کسی فکر کنم با ذهنی خالی خوابم برد. فقط یادمه از اون یه تشکر کردم بعد خوابیدم.دم صبح اما یه خواب...
-
زمان
سهشنبه 5 اردیبهشت 1396 20:00
اگرچه شب شبِ روشن چراغِ جان من است؛ گذر ز کویِ «غروب» نه در توانِ من است * غروب، می کُشدم ! به ریشه می زندم ! ز پا می افکندم ! چگونه غم نخورم؟ مرگ روشنایی را، به چشم می بینم ! غروب، تنگی زندان، غروب، درد جدایی غروب، غصّه و غم، صدای گریهء خاموش، مویه و ماتم ! غروب، سایه ی غم های بی کران من است . * شبم، شکفته به دیدار و...
-
به مناسبت روز مرد
سهشنبه 22 فروردین 1396 11:31
فهمیده ام که چرا مردان اخم میکنند، که چرا سیگار می کشند، چرا کم حرف میزنند، چرا برای عشق زندگیشان هر کاری میکنند هر کاری، آدم که مجبور به قوی بودن باشد، مجبور به زندگی کردن باشد مجبور به بروز ندادن غمش باشد، آدمی که نباید گریه کند چون گفته اند مرد که گریه نمیکند، همینجوری میشود، اخمو ، کم حرف، کاری، عاشق.
-
سپاس
سهشنبه 15 فروردین 1396 10:55
امروز را از خداوند سپاسگزارم، بخاطر همه چیز و هیچ چیز. وقتی لباسی برای پوشیدن ، غذایی برای سیر شدن، سقفی برای پناه گرفتن دارم می توانم بگویم همه چیز دارم. تماشای بارش باران، لغزیدن باران روی پوست صورتم شاید لذت بخش ترین قسمت زندگیست که کسی تجربه اش می کند.
-
عجوزه عشق
جمعه 11 فروردین 1396 03:36
آلبر عزیزم می گوید: "آدم ها یکبار عمیقا عاشق میشوند. چون فقط یکبار نمیترسند همه چیز خود را از دست بدهند، اما بعد از همان یکبار ترس ها آنقدر عمیق میشوند که عشق دیگر دور می ایستد." و من می گویم: "عشق دور می ایستد و مانند عجوزه ای چادر سیاه از دور به تماشای تو می نشیند. تویی که دیگر هیچ و تو خالی شدی."
-
ادا
شنبه 5 فروردین 1396 09:35
من: تو چت شده؟ بهار: هیچی من: برف وسط بهار؟ بهار: زیبا نیست؟ من: قشنگه. ولی یه جوریه، منطقی نیس، بهار: چرا؟ چشه؟ من: خب هیچ کی تو بهار منتظر برف نیس، حتی اگه خیلی قشنگ باشه، تو رو همه به بارونهای نم نم و شکوفه های ریز صورتی رو درختا میشناسن، این تو نیستی، نخواه ادای زمستون و دربیاری، زمستون دیگه گذشته. اصلن زیبا نیس...
-
به مناسبت روز زن
شنبه 21 اسفند 1395 16:15
فهمیده ام محکوم شده ام به قوی بودن. محکوم شده ام به پنهان کردن این پوسته لطیف. محکومم که حرف ها را جدی نگیرم گوش ندهم. به جایی هم حساب نکنم. محکومم که در مقابل کسی گریه نکنم، غر نزنم، شکایت نکنم. خودم را استوار و پایدار نشان دهم. محکومم به باهوش بودن. محکومم به زیبا بودن. محکومم به کدبانو بودن، محکومم به تنهایی . حتی...
-
f
چهارشنبه 18 اسفند 1395 12:00
امروز دنیا را با تمام خوبی ها و زیبایی هایش نخواستم، از اینکه به کسی کمک کنم خوشم نیامد، راضی نشدم. دوست نداشتم کسی را خوشحال کنم. اما مجبور شدم، انجام دادم و او را خوشحال می کنم راضی می کنم. من اما دلم آرام نمی گیرد. بهتر بود تنها و منزوی بودم و غیر اجتماعی
-
دق سرخ آتشین
چهارشنبه 29 دی 1395 16:46
یک روز به دق سرخ می روم. او را لخت و بکر می یابم با انبوهی از شوره زار و تپه های ماسه ای دق سرخ هم نرم است هم سفت، هم گرم است هم سرد، هم خشک است هم خیس تپه های شنی اش را می یابم برهنه می شوم و ماسه زار را به تن می کنم گرمی ماسه ها تنم را نوازش می کند دست می کشم بر پهنه سینه اش ، به آرامی در بر می گیرتم. خورشیدش می...