-
پریود
سهشنبه 7 دی 1395 13:22
سندروم زنانگی سندروم پیش قاعدگی سندروم تورم پستان سندروم طغیان تخمک ها سندروم سکسی سندروم خونریزی سندروم سوءتفاهمی سندروم بی حوصله گی سندروم دل تنگی سندروم دلزدگی
-
زلف
سهشنبه 9 آذر 1395 08:18
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم .. می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سرمکش تا نکشد سر به فلک فریادم .. زلف را حلقه نکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا نکدهی بر بادم .. یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم .. رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد بر افراز که از سرو...
-
غمگین طوری
شنبه 15 آبان 1395 09:35
نشسته ام در یک مینی بوس ایوکو با قدمتی که فکر می کنم برای چهل سال پیش است. صدای گوشخراش موتور و جیرجیر پنجره ها و لق لق کردن درب ماشین در گوشم مثل یک سمفونی قابلمه و کفگیری است که رهبرش دیوانه ای باشد. دست می برم درون کیفم به قصد برداشتن گوشی و ماسماسکش(هندزفری) ، می خواهم آهنگی را پلی کنم برای رهایی از این صدای...
-
برای روز تولدم کادویی بیاور
شنبه 8 آبان 1395 08:52
برای روز تولدم گرانقیمت ترین کادو را بیاور، گران تر از همان که دوست پسر فلانی برایش خریده. می خواهم همه خیره بمانند از فرط حسادت ، از همان کادوهای سورپرایزی . برایم یک بغل عشق کادو بیاور، یک لبخند ساده، یک شادی عجیب یک بوسه عاشقانه، برایم اعتماد کادو بیاور، برایم محبت بی توقع کادو بیاور. یک رز قرمز مملو از احساسات...
-
هیچ
جمعه 16 مهر 1395 18:30
جفت شش آورد و بازی رو برد. همین. من فقط خسته ام و بی رمق. حتی به دردش هم نخوردم. حتی به دردم هم نخورد. دردم را هم نخورد، دردش را هم نخوردم همین . . .
-
باید کاری کرد
شنبه 10 مهر 1395 11:01
چطوره که دنیا رو همونطوری که تحویل گرفتم ، تحویل ندم. همونطوری خشک و بی احساس و بی رحم. فقط به صرف اینکه زندگی همینه. کمی روی لب ها خنده بیارم، کمی تو دلها محبت بکارم، کمی امیدبدم کمی تغییر ایجاد کنم. کمی کمک کنم. کمی عشق بدم. نه اینکه از خودم نام نیک به جا بذارم نه، فقط چون باید کاری کرد. چون این کار منه نه؟ من یه...
-
وهم سبز
یکشنبه 4 مهر 1395 12:54
تمام روز نگاه من به چشمهای زندگیم خیره گشته بود به آن دو چشم مضطرب ترسان که از نگاه ثابت من میگریختند و چون دروغگویان به انزوای بی خطر پناه میآورند کدام قله کدام اوج ؟ مگر تمامی این راههای پیچاپیچ در آن دهان سرد مکنده به نقطهء تلاقی و پایان نمیرسند ؟ به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب و ای ریاضت اندامها و خواهش ها...
-
a stranger inside me
شنبه 2 مرداد 1395 10:15
I am a stranger through these people around me. I understand what they talking about , but they don't. wake up. wash your hand. brush the teeth. look at the mirror. who is she? the one in the mirror, i don't know. you are a stranger to your self too.
-
بهترین و بدترین
سهشنبه 15 تیر 1395 09:08
بهترین اتفاقی که میوفته، اینه که تو به خاطر خانواده ات از همه آرزوها و رویاهات بگذری. بدترین اتفاقی که میوفته اینه که تو به خاطر خانواده ات به هیچ کدوم از آرزوهات نرسی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 خرداد 1395 12:12
امروز که فکر می کنم می بینم در آن شب ها احساس خوشبختی می کردم. می دانم که همیشه گذشته تلطیف می شود، که خاطره آرامش می بخشد. شاید هم آن شب ها فقط سرد بودند و به طرز تمسخر آمیز، سرگرم کننده. اما امروز تمام آن لحظه ها آن قدر برایم عزیز و آن چنان از دست رفته اند که رنجم می دهند.
-
مسخ
شنبه 22 خرداد 1395 13:06
گرگور سامسا منم دیگه دارم منقضی می شم. بو گرفتم.من دیگه برای این آدمها هیجانی ندارم. گند شدم. فقط هنوز اون اتفاق برام نیفتاده. با این حال مسخ شدم. برای طرد شدن لزوما نباید شکل یه سوسک بشی.
-
خاکستری
سهشنبه 25 اسفند 1394 16:15
نشستم لبه تخت ، خیره به روبرو، حوله دورم پیچیدم، از تکون دادن انگشتم هم عاجزم. هیچ حسی ندارم، خشک، پوچ، توخالی یه حس تو زاویه چهل و پنج درجه ای سرم ، برمیگردونم سرمو ، دوباره اون سایه رو می بینم ، این دفعه نشسته رو مبل، نگاهم نمیکنه ولی من نگاهش و حس می کنم. سرم و برمیگردونم دوباره دارم خیره به روبرو نگاه می کنم. میاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دی 1394 19:13
سیلویا این روزها هوا خیلی آلوده است طوری که دیگر کسی با بهانه یا بی بهانه از خانه در نمی آید، با این حال پسرکی را در محله فقیر نشین کنار اتوبان می بینم بدون کفش با یه لا پیراهن به هوای به هوا بردن بادبادکش در خیابان سنگ و کلوخی می دود و دستهایش را در آسمان رها می کند. من پرم، حتی لبریز پر از اشتباه- پر از گناه- پر از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 دی 1394 14:43
بعد از سالها در دو شب دو خواب عجیبی دیدم. شب اول پرواز می کردم. مثل ارواح از در و دیوار رد شدم و در آسمان اوج گرفتم. در حال سیر شهر بودم که یکهو مردم بهم حمله ور شدن به زور می خواستن که بکشنم پائین داشتم تسلیم می شدم ولی رها شدم. بعد از خواب پریدم. شب دوم مرده بودم. بدنم مثل یه لاشه سنگین و مثل یه سنگ بی حس . انقدر...
-
به سیلویا
جمعه 18 دی 1394 10:55
سلیویای عزیز این روزها حالم خوش نیس، دلم گرفته، بیزار شدم از آدم ها، یاد حرفت افتادم: شاید یک روز، یک نفر، یک جوری آدم را بخواهد که خواستنش به این راحتی ها تمام نشود. ولی سیلویا چرا فکر کردی که کسی ممکنه پیدا بشه که همیشه تو رو بخواد.تو خوبی حتی بهترین، ولی همه خواستنشون تموم می شه. همه می رن از زندگیمون فقط خودمون می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 دی 1394 18:44
همین نیم ساعت پیش یک جمله " خیلی میخوامت خاله"یک پسر هشت ساله که به زور می خواست ویفر نصف خورده خودش و به خوردم بده و بعد یه قرآن جیبی بهم بفروشه تونست یه لبخند کوچیک که اندازه کل قهقهه های عمرم شادم کرد روی صورتم بیاره. دوباره احساس می کنم عشق و شادی دوباره به قلبم برگشته. هنوز صورت پسرک جلوی چشمامه و...
-
من کووول هستم
پنجشنبه 10 دی 1394 08:36
بعضی آدم هاحسابی من را به خنده می اندازند. حرف می زنند تا دلت بخواهد، ولی وقتی پای عمل می رسد پا به فرار می گذارند. بعد فکر میکنند خونسرد بودن و خنثی بودن نوعی کلاس است، که هر چه بیشتر بگذاری (کلاس را) بیشتر آدم باحال تری نشان می دهی. ادای مالیخولیایی ها را در می آورند. خیلی خنده دار است کسی بخواهد ادا و نقش یک آدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 دی 1394 08:58
پریود بهانه خوبیه برای زود خوابیدن و خزیدن تو تخت و چپوندن خودت زیر پتو و خودتو به خواب زدن برای اینکه تو جمع نباشی . من دلم گرفته.خسته ام از دنیا، از آدم ها. از دروغ .از اینکه انقد همه از رو تخمشون حرف می زنند. کسی راست نمی گه. کسی جرات گفتن حقیقت و نداره. خسته شدم از بس آدمها برای رسیدن به خواسته هاشون دنبال فریب...
-
پول
دوشنبه 30 آذر 1394 15:55
چقدر ذهن هامون پر از باید و نباید، پر از باورهای تزریق شده از کودکی ، پر از کلیشه، پر از شعار زدگی شده، پر از یک سری کلمه و جمله با ظاهر زیبا ولی تو خالی.هنوز هم بعد از چندین سال از گذشتن دوران سرکشی بر سر دو راهی ها مون گیجیم و منگ.دو دل برای انتخاب راه درست، هنوز هم می ترسیم . هنوز هم می خواهیم راز خوشبختی خودمون رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذر 1394 13:10
قبل از اینکه به چیزی یا کسی دست پیدا کنی باید خودتو برای از دست دادنش آماده کنی. هیچ چیزی تو این دنیا پایدار نیست همه چیز از بین رفتنی و فانیه. پس دلیل تلاش برای بدست آوردن یا رسیدن به چیزی که از دستش میدی چیه؟ مثلا انسان چرا با اینکه به این حقیقت واقفه که موجودی فانیه و یه روزی میمیره، با این حال اقدام به زاد و ولد و...
-
ادرار
دوشنبه 16 آذر 1394 12:51
مثانه تا خرتناق پر شده، از بس مایعات حواله حلق و معده نازنین کردی. برای اینکه خالیش کنی باید ادرار کنی.این یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیاست. بیرون ریختن مواد اضافی از تن نازنین، انقد بلااستفاده میشه که دیگه توان موندن تو بدن رو نداره. باید بره بیرون . یه ساندویچ خیلی خیلی خوشمزه همبرگر به همراه یه لیوان آب پرتقال می...
-
ترس
شنبه 14 آذر 1394 11:58
دیروز عصر، از پله ها رفتم پائین ، آژانس اون دست خیابون بود دور زد اومد جلو پام، می خواستم برگردم پشتم و نگاه کنم ولی نکردم سوار شدم حالم بد شد. یه حالت تهوع مذخرفی اومد سراغم سرم درد گرفت. فقط تونستم به راننده بگم خواهش می کنم از مسیر بالایی برید که ترافیک نباشه. انقد حواسم پرت معده مو و سردرد م شد که نفهمیدم یه حسی...
-
اولین و آخرین تجربه من از سیگار
یکشنبه 1 آذر 1394 09:53
دانشجو بودم ترم سه یا چهار، یه روز که از دانشگاه اومدم با دوستام قرار گذاشتیم شب بریم سفره خونه. شکوفه بهترین دوستم تو خوابگاه بود. همه جا با اون میرفتم، سینما، پارک، سفره خونه اون شبم شکوفه باهام بود. بچه ها قلیون سفارش دادن ولی من چون دوست نداشتم نکشیدم.کلی خوش گذشت ، یه عالمه خندیدم و از سفره خونه تا خوابگاه رو...
-
حکمت
شنبه 16 آبان 1394 16:48
دارم فکر می کنم بعضی آدمها تو زندگی خیلی سختی میکشن، دلیل اینکه این اتفاقهای سخت براشون میوفته هم معلوم نیس برا همین اسمشون و میذاریم مظلوم. مثلا وقتی یه دختر تو سن هفت سالگی یه دستش از کتف تا آرنج با آب جوش می سوزه و جاش که برای هر دختری یه فاجعه است تا آخر عمر رو دستش میمونه با خودت هی دنبال دلیل می گردی که چرا این...
-
یه حس
یکشنبه 10 آبان 1394 14:44
یه حس بی میلی شدیدی این روزا میاد سراغم. یهو از همه چی زده ، یهو برای همه چی اشتیاق. حس دوم، زودگذر یعنی با سرعت نور زود میگذرد. علیرضا روشن یه جایی گفته: از یه جایی به بعد فقط یه حس داری حس بی تفاوتی نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی و نه از دوست نداشتن ها ناراحت... . الان تو بی تفاوتیم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مهر 1394 11:21
من می خوام هر روز ببینیم همو. می خوام برم باهاش مسافرت، چهار صبح یهویی . می خوام برم سینما و پارک با اون. می خوام تا پنج صبح با هاش حرف بزنم. می خوام باهاش شام یا ناهار برم بیرون. می خوام مسخرش کنم و بخندم. می خوام مسخرم کنه و بخنده. می خوام چهار ساعت پشت هم سکس کنیم. می خوام چهار ساعت پشت هم بغل کنیم همو. می خوام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهر 1394 11:20
همیشه ترس از غرق شدن باعث شد که هیچ وقت شنا یاد نگیرم، با اینکه خیلی دوسش دارم، آب، دریا رو مطمئنم اگه کمتر به ترسم و بیشتر به عشقم فک کنم حتمن شنا رو یاد میگیرم، راحت میرم دریا، راحت ترم دریا قبولم میکنه. دیگه بعد از این چقده زندگی برام عالیه، وقتی میتونی ترس تو بریزی دور که باهاش مواجه شی، باید بری تو آب تو دریا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهر 1394 15:12
میخوام بشم متوفی-مرده-مغفوره- مرحومه-مدفونه-مختومه-ممنوعه- به دیار باقی شتافته نبوده- نیسته- نخواهد بود- به دنیا نیامده از دنیا رفته- از دنیا نرفته- در دنیا مانده- ا زدنیا مانده- از راه مانده-
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مهر 1394 07:36
واقعیت همیشه دردناکه. ولی این درد بد نیس. من این درد و به بعضی خوشیهای دروغی ترجیح میدم,. روز قبل، دوباره قولم و شکستم. یه آدم و دیدم. یه مرد که یه پیراهن مردونه تمیز و صاف، یه شلوار پارچه ای مشکی یا سورمه ای، کفش مردونه و کمربند مشکی ، عینک آفتابی، پوشیده و صورتش اصلاح شده. روی پیرهنش آرم شرکتشون گلدوزی شده. با یه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 14:07
رویا و آرزو توی ذهنم چند تا آرزو و رویا هست. مثلا چند سال دیگه برای خودم کتابفروشی بزنم. یا یه بار به ذهنم رسید دوست دارم یه کافه کتاب بزنم که توش مردم هم کتاب بخونن هم چایی و کیک بخورن. یه بار هم گفتم دوست دارم یه شیرینی فروشی بزنم ولی نه مثل شکل و شمایل امروزی. یه شیرینی فروشی که فقط باید تو خود مغازه شیرینی رو...