-
من واقعا
دوشنبه 1 آذر 1400 21:07
یه ادم داغون و افسرده ام به قول خارجی ها I’m a mess
-
امروز 27 آبان
پنجشنبه 27 آبان 1400 18:54
حمام اینه نداره ولی انعکاس تصویر صورتت رو استیل دوش کافیه تا بفهمی چقد زشتی. وقت خشک کردن فقط چشم هات برات بسه که بفهمی چقد بدن سی و هفت ساله ی زشتی داری.چشم ها همیشه بدترین قضاوت کننده ها بودن. مغز مریض سی و هفت ساله ات برات بسه که گند بزنه به یه روز تعطیلت. تمام طول هفته رو برنامه میریزم برای امروز، وقتش که میرسه...
-
امروز 18 آبان
سهشنبه 18 آبان 1400 15:57
هر روز صبح منتظرم پدر و مادرم بهم بگن ولش کن نمی خواد بری سر کار، بعد منم بهشون طعنه بزنم که پس چطوری پول دربیارم، بعد اونا بگن ما بهت پول میدیم. بعد من دیگه نرم سرکار.
-
دیروز 8 آبان
یکشنبه 9 آبان 1400 12:53
دست کشیدم رو صورتم، چیزی وارد بدنم شد، مثل انرژی، حس، گرما . . . چند روز پیش تو حموم، دوست داشتم به خودم صدمه بزنم، انگار بیشتر ارضام میکرد.
-
حال خوب کنا
جمعه 23 مهر 1400 10:12
چند تا چیز که واقعا حالم و خوب میکنه: ۱- زرشک پلو با مرغ با سالاد شیرازی یا کاهو با سس هزارجزیره ۲- شکلات ۳-سکس ۴- موزیک بعد از سکس
-
یبوست
سهشنبه 20 مهر 1400 17:32
جدیدن وضعیت مزاجم بهتر شده، اونم صدق سری اینستاگرامه، این ترفند و که میزنم به طرفه العینی شکمم کار میکنه ، فقط میرم میشینم سر توالت فرنگی اینستاگرام و باز میکنم و پست های ملت و نگاه میکنم ، به دقیقه نمیکشه که عنم میگیره.
-
امروز 5 مهر
دوشنبه 5 مهر 1400 19:11
دو هفته پیش خودمو به یه مسافرت مهمون کردم،چون تولدم بود، خیلی عالی پیش نرفت ولی برا شروع بدم نبود. دوست داشتم تنها بودم ولی متاسفانه نشد. این هفته پرخوری عصبی داشتم، عصبانی بودم، ناراحت و نروس، صبح به خودم قول دادم که کنترلش کنم، خیلی داره تو چشم می زنه. امروز صبح اصلا دوست نداشتم از خواب بلند شم، به زور رفتم دوش...
-
امروز 3 مرداد
یکشنبه 3 مرداد 1400 14:59
میدونم اگه یه روز کارنکنم و پول نداشته باشم دیگه هیچ جا، هیچ جایگاهی نخواهم داشت. چون به پدر و مادرم نیاز مالی ندارم برا همین اذیت نمی کنن. گرچه گاهی اوقات از دستشون در می ره. بدبختانه از روی حرفها و نگاه های آدم ها می تونم بفهمم که دوستم ندارن و گاهی اوقات اصلا از من بدشون هم میاد. می فهمم که بیشتر اوقات تو مخ آدم...
-
13 تیر 1400
یکشنبه 13 تیر 1400 07:32
می خوام تارک دنیا بشم.
-
گرمه
چهارشنبه 26 خرداد 1400 12:49
دیروز 25 خرداد تو سرویس نشستم ساعت چهار و چهل دقیقه بعدازظهره، تمام بدنم خیس عرقه، کف دست و پام داغ کرده، مغزم داره از ته حافظه ام یه صحنه ای رو مدام میاره جلو چشمام. . . . من هر لحظه در حال پاک کردنم حذف کردن گذشته
-
. . .
چهارشنبه 19 خرداد 1400 15:34
من روزی نه ساعت و بیست دقیقه از روزمو تو کارخونه ام دو ساعت زمان رفت و آمد به کارخونه هم در نظر بگیری روزی یازده ساعت و بیست دقیقه درگیر کارم. اگه روزی شش ساعت بخوابم، دو ساعت هم برا خانواده و دو ساعت هم وقت برا دوستی چیزی بزارم،کلا سه ساعت می مونه، این سه ساعت و می تونی چکار کنی؟؟؟؟ منی که تنبلم و کون گشاد. . . .
-
سرزنش
چهارشنبه 19 خرداد 1400 10:12
پنج شنبه هماهنگ کردم که بیاد خونمون، تنها بودم، صبح زود پا شدم، صبحونه خوردم، خونه رو تمیز کردم، غذا رو آماده کردم و منتظر شدم که بیاد.خیلی هیجان داشتم. اومد، یه روز و باهم بودیم، مدت زیادی بود که س *س نداشتم، خیلی هول بودم، س* س می کنیم، غذا می خوریم ، حرف می زنیم ، و در آخر شب میره. فرداش هم میاد و چند ساعت و با هم...
-
در باب جفت گیری
چهارشنبه 19 خرداد 1400 08:55
انگار دوباره فصل جفت گیریه و ملت فکر زن گرفتن شدن. هفته پیش یکی از دوستای قدیم مامانم زنگ میزنه خونمون که یه پسره است فلانه و بهمانه و دخترت شوهر میکنه یا نه؟! مامان منم که ازخدا خواسته گفته آره، یارو شب زنگ زده که ما بیایم خونتون دخترتون و ببینیم ، فرداش با پسره خونمون بودن آخری هم وقت رفتن به مامانم گفته:"...
-
. . .
چهارشنبه 19 خرداد 1400 08:29
دیروز دوباره تست خودشناسی از خودم گرفتم. شخصیت ISTJ برام در اومد. اصلا این شخصیت و به خودم نزدیک نمی بینم، ولی مثل اینکه از دفعه قبل تغییراتی تو روحیه ام ایجاد شده.
-
روز تخمی
یکشنبه 2 خرداد 1400 10:58
چهارشنبه مامان بابام رفتند مسافرت و من خونه تنها شدم،"بهترین فرصت"، پریدم به دوستم زنگ بزنم که بیا برنامه کنیم و این حرفا، که زنگ نزدم، شب و تنها گذروندم، انقد تو جمع بودم که با خودم بودن و یادم رفته بود. حالا که هیچ کی نبود این سکوت و آرامش خونه رو نمی شد با چیزی خرابش کرد، اما این آرامش خیلی هم طول نکشید...
-
خودم
دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 07:37
من یه آدم بی هنر- بلاتکلیف-عقده ای-حسود-بی اعصاب-محافظه کار-احمق- هالو-بی ریشه- بددل هستم من همون گربه ام که محض رضای خدا موش نمی گیره.
-
هر چی آرزو داشتیم داره میره به باد
دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 07:16
من همیشه دوست داشتم که جوان مرگ شم. تو بیمارستان هم بمیرم. موقع مردن و جون دادن، دور و اطرافم خانواده و آشنا نباشه، یعنی آخرین صورتهایی که می بینم پرستار و مرده شور و رئیس سردخونه و دکتر باشند. متاسفانه دارم پیر میشم و این آرزوی جوون مرگی و باید ببرم تو گور.
-
انقد زود آخه
سهشنبه 7 اردیبهشت 1400 07:27
داشتم میومدم سرکار دیدم، کنار اتوبان، پنج شش تا سگ دور هم، خوابن!! یعنی سگم اون ساعت بیدار نیس :| در این حد زود می رم سرکار
-
انقد زور نزنم
دوشنبه 6 اردیبهشت 1400 15:33
انگار برا همه چی دارم زور می زنم غذا خوردن سکس کردن لباس پوشیدن کار کردن با خانواده وقت گذروندن رفیق داشتن حتی برا ریدن هم دارم زور می زنم البته اینو تمام عمرم اینجوری بودم
-
. . .
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1400 13:32
شک ندارم که احمقم ، تو حماقت خودم دارم غرق می شم و تازه حس زرنگ بودن هم بهم دست می ده. انقد که نفهمم ، بی لیاقت و خر و بی شعور و نفهمم.
-
. . .
دوشنبه 23 فروردین 1400 11:17
امروز همه چی رو اعصابه. می خوام کف دستام و بزارم روی چشم هام و هی فشار بدم تا اینکه به جز فشار چشمم به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم. به شدت احساس بی لیاقتی می کنم
-
چهارشنبه 27 اسفند
چهارشنبه 27 اسفند 1399 07:39
تصمیم گرفتم تا ظهر توی رختخواب بمانم. شاید تا آن موقع نصف آدم های دنیا بمیرند و مجبور باشم فقط نصف دیگرشان را تحمل کنم. . . . . "عامه پسند"
-
. . .
جمعه 24 بهمن 1399 13:10
یادم میاد یه برهه زمانی به خودم باور داشتم، خودم و می پسندیدم. دوست داشتم. تا اینکه به مرور زمان با برخوردها مواجه شدم با عکس العمل ها با نظرات، رفتارها، بازخوردها. بعدش تهوع شروع شد، خودزنی، نخواستن، لجاجت، عصبانیت، استرس، نگرانی، افسردگی من غمگین نیستم ولی دیگه حوصله ندارم
-
امروز ۲۲ بهمن
چهارشنبه 22 بهمن 1399 18:37
امروز دوباره افسردگیم زده بالا نه میتونم بخوابم نه میتونم بیدار باشم. نه میتونم غذا بخورم نه میتونم غذا نخورم، نه میتونم بشینم فیلم ببینم نه میتونم نبینم، کلافه و ناراحت و افسرده وار روزم شب شد. حتی خواستم گریه کنم اونم نتونستم. هیچ کاری دوست ندارم انجام بدم. دست راستم درد میکنه
-
بیلاخ کائنات
دوشنبه 29 دی 1399 10:50
به نظر می رسه، وقتی بعد قرنی می خوای به خودت انرژی مثبت بدی، تمام کائنات دست به دست هم می دن که اون انرژی مثبت رو به منفی تبدیل کنند. دیروز صبح که از خواب بلند شدم، به خودم گفتم تو هم قیافه ات خوبه و هم هیکلت، همینی که همیشه می خوای هستی. ظهر که میشه خواهرها میان خونمون، میرم تو حال سلام و علیک می کنم، حرف شروع میشه،...
-
امروز 29 دی
دوشنبه 29 دی 1399 10:33
بالاخره بعد از یه مدت طولانی، یه قرار هماهنگ می کنم، شب رو اونجا می گذرونم، تمام چیزی که تو اون خونه برام اتفاق افتاده بی معنیه. غذا، سکس، موزیک، حرف، مشروب، تلویزیون، همه چیش تو مغزم پوچه، انقدر که امروز هیچ چیز واضحی رو نمی تونم از اون روز بیاد بیارم، فقط تصاویر به جز یه اتفاق که بیشتر شبیه یه فراموشی لحظه ای زمان و...
-
...
دوشنبه 29 دی 1399 09:28
و مادرم آن زمان چنان آکنده از هراس بود، که ما هر دو را توامان زاد مرا و هراس را هابز
-
امروز 23 دی
سهشنبه 23 دی 1399 09:51
بدترین خصلتی که دارم حسودی هست، عین خوره افتاده به جونم. ذهنم چسبیده کف زمین. دوباره حالت تهوع دارم.
-
امروز 16 دی
سهشنبه 16 دی 1399 09:45
کلافه ام و عصبی، افسرده و ناامید. این موضوع سک*س دیگه داره برام غیر قابل تحمل میشه . احساس بیهوده بودن می کنم، با یکی از دوستام که حرف می زنم میگه برو تو اینستایی جایی بین فالورهات سرحرف و باز کن و بالاخره یکی پیدا میشه که درست حسابی باشه.موضوع اینه که نه حوصله این جنگولک بازی ها رو دارم و نه روشو دارم.
-
این زن
شنبه 13 دی 1399 11:15
گاهی اوقات لازمه که یه غریبه ی مرد تو خیابون صدام کنه "خانوم" که زن بودنم و یادم بندازه. خیلی موقع ها برام پیش اومده که وقتی یه راننده اسنپ یا تاکسی یا متصدی بانک یا یه نفر رندوم تو خیابون با پیشوند خانوم صدام کرده یهو به خودم گفتم، چی شد که این منو خانوم صدا کرد، بعد از یه ثانیه می گم که خب تو زنی دیگه....